- ۰ نظر
- ۲۶ دی ۹۶ ، ۰۲:۳۳
از آن دسته آدم ها نیستم که بخواهم برای اتفاقاتی مثل آتش سوزی یک جایی ، یا زلزله در جای دیگری بنویسم و ابراز همدردی کنم یا هرچه . یعنی بواقع اصلا همدردی نمی کنم و ناراحت نمی شوم از وقوع این اتفاقات به آن معنا که عموم تصور می کنند . حالا هم قرار نیست پست اندوهناکی از برای اتفاقی که اخیرا رخ داده است بنویسم . صرفا یک رشته افکار که از پیش وجود داشته را میخواهم کنکاش کنم .
مطلبی که در ادامه می نویسم مطلب ناقص و پر حفره ای است اما مجبور به انتشار آن هستم .
پلاسکو را تصور کنید ، واکنش ها را ، تاثیر آن را و جایگاه آن در تاریخچه ذهنتان ، حال حادثه معدن زمستان یورت را تصور کنید ، البته اگر خاطرتان باشد ، حوادث ناگواری بودند ، حالا بیایید چیز دیگری را تصور کنید ، مثلا در همان دی و بهمنی که آن اتفاقات افتاد ، در مرز افغانستان و پاکستان بیشتر از 150 نفر که اکثر اونها زن و کودک بودن بر اثر بارش برف و سرما تلف شدن . این درحالی هست که تعداد آدم های کشته شده در دو حادثه پلاسکو و معدن روی هم به 100 نفر هم نمی رسید !
3 مثال بالا را زدم تا صرفا از این فاصله ای که گرفته ایم استفاده کنم ، نمیتوانم زلزله کرمانشاه یا همین کشتی سانچی را مثال بزنم چون نزدیکتر از آن هست که خوب دیده شود .
در حقیقت ما نژاد پرست تر ، خودخواه تر ، متظاهر تر و نفهم تر از آن هستیم که بخواهیم برای اینگونه حوادث ناراحت شویم . نگاه ما به تمام این اتفاقات آنقدر سطحی هست که صرفا باعث تهوع کسانی که علاقه به تعمیق در این حوادث دارند می شود .
زمان زیادی را صرف فکر کردن به این موضوع کردم که ببینم آیا منطقی است ، این که برای کسانی آپشن هایی را علاوه بر انسان بودنشان لحاظ کنیم برای اهمیت دادن بهشان . دیدم برای کسانی که اساسا نمیشناسیمشان و ارتباطی باهاشان نداریم ، منطقی به نظر نمی رسد . چه فرقی دارد مثلا یک نوزاد در نیشابور بمیرد یا در یکی از توابع کشور سیرا ئون . برای ما که عملا با هیچکدام ارتباطی نداریم این که بگوییم این یکی ایرانی است پس من بیشتر ناراحت می شوم یک جور نژاد پرستی است . برای هر آدم دیگری هم به نظرم این صدق می کند . مرز ها آدم ها را گول می زنند . این با زمانی که فرد نزدیکمان بمیرد متفاوت است . اما میخواهم بگویم اما اگر احساساتمان با مرگ یک نوزاد ایرانی بیشتر جریحه دار می شود . از پایه مورد دارد . در مورد دیگران هم همینطور . اگر از مرگ یک آدمی که در بازار عراق کار می کند کمتر از یک آدم که در کافه ای در پاریس کار می کند ناراحت بشویم اساسا انسان گُه و نفهمی هستیم .
همین حالا یک عکسگرافی دیدم ، با تیتر "آنچه از دی 95 تا دی 96 بر ما گذشت" کدام ما ؟؟؟؟ حوادث طبیعی و غیر طبیعی مربوط به مرگ انسان ها مایی ندارد . اینکه این حوادث را مربوط به خودمان و دیگران بدانیم همان دلیلی است که باعث رخ دادن جنگ ها می شود . وقتی ما و دیگران وجود دارد ، پیرو آن حفظ منافع ما و دیگران نیز وجود خواهد داشت . این شکل از برخورد با اینگونه مسائل همان چیزی هست که از آن صحبت می کنم . برای انسان ها و حوادث مرز و امتیاز قائل شدن باعث وجود ناهماهنگی می شود . مردن 30 نفر بر اثر یک اتفاق برای من اهمیتی ندارد و برای آن غمگین نمی شوم . مردن 40 نفر دیگر هم برای هم اندوهناک نیست . در حقیقت تنها عاملی که من و این دست از حادثه ها را بهم مربوط می کند ، ایجاد توقع برای رفع دلیل اینگونه حوادث است تا برای خودم و اطرافیانم اتفاق نیوفتند نه چیز دیگری . تنها منطقی که در آن می توانم نگران همچین حوادثی باشم ، و باز هم در آن جای اندوه نیست . اندوه سیاست کثیفی است برای پاک کردن صورت مساله . ما صرفا میتوانیم برای مرگ یک دسته از انسان ها احترام قائل شویم یا نشویم ! کمک کنیم یا نکنیم . اما نمیتوانیم ازشان استفاده ابزاری کنیم و همه الگو ها را بهم بریزیم . کدام توقع برای تجهیز لوازم آتش نشانی و مدیریت عملیات آن به درستی ایجاد و رفع شد ؟؟ کدام توقع برای ایمن سازی دیگر معادن و آموزش کارفرما ها و نظارت بر آن ها به درستی ایجاد و رفع شد ؟؟؟ ما دست در دست هم با اشتباهی واکنش نشان دادن و اشتباهی غصه خوردن خودمان را در گور دفن می کنیم . بعد از مرگ 16 هزار و هشتصد و هفتاد و دو نفر در سال 93 بر اثر تصادف جاده ای که مطمئنا بیشتر یا کمتر از نصف آنها بی گناه و صرفا در زمان بد در مکان بدی بودند کداممان اندوهگین شدیم و برایشان غصه خوردیم و چاره ی درستی برای حل این مشکل ایجاد کردیم ؟؟؟ ما در حقیقت همان اُسرای همیشگی تراژدی و داستان و کمی عصاره جوگیر بودن خودمان هستیم . صرفا کاری را می کنیم که هیچ اندیشه ای پشت آن نیست و هیچ درک درستی از آن نداریم .
همانطور که گفتم مطلبی که نوشتم پر است از حفره هایی که خودم هم میتوانم ببینمشان و مقدار کمی از ماجرا زا پوشش می دهد . اما برای شروع لازم بود تا منتشر شود . امیدوارم کمک کند برای رسیدن به وجوه دیگر ماجرا .
داشتم مطلبی می نوشتم در مورد فمینیسم و ضد فمینیسم ، اما قبل از اینکه آن را کامل کنم با مسئله ی دیگری مواجه شدم که خیلی کوتاه می خواهم بگویم .
دختری را میشناختم که دماغ بدفرمی داشت ، یعنی از همه جهات خوب بود اما دماغش آن دماغی که باید نبود ، خلاصه این دختر دماغ را عمل کرد ، اما شخصیتش هم تحت الشعاع عمل دماغ ، عمل شد . اگر بخواهیم این دختر را یک سمپل از یک اجتماع در نظر بگیریم . و از جنسیت فارغش کنیم . شاید بشود بهتر در موردش صحبت کرد .
موضوع اصلی بحث در مورد توقعات و انتظارات آدم ها نسبت به ویژگی های فیزیکی شان است . و اینکه کجاست مرز دقیق بین بهره کشی خارج منطق و انتظارات منطقی یک انسان . مثل زمانی که میخواهید به کسی پیشنهادی بدهید ، همه چیز دقیقا در چهارچوب ویژگی های فیزیکی اتفاق میوفتد . یعنی سخت می شود از قد بلند و کوتاه و موی کم و زیاد و پوست تیره و روشن صرف نظر کرد . این که معیار های آدم ها برای قضاوت و تصمیم گیری در مورد هم چه چیز هایی هست بحث جدایی است اما میخواهم بگویم تا حدی این دسته از معیار ها منطقی است و متغیر میتواند باشد . هرچند در ظاهر همگی مخالف آنچه گفتم هستیم و نباید یک انسان را از روی ظاهر قضاوت کرد اما غریزه ی من میگوید تو نسبت به فلان آدم که قد کوتاهی دارد و خنده زشتی دارد احساس بدی داری و من نسبت به این حس ، حس بدی ندارم . و از طرفی نسبت به جمله ی "فلان آدم باید من را برای خودم بخواهد" هم دچار ابهام هستم . بیایید کمی در مورد این جمله فکر کنیم .
فلان آدم باید من را برای خودم بخواهد .
بیشتر کسانی که دیده ام از این جمله استفاده می کنند تعریف درستی از "خود" ندارند . یعنی چه ؟؟؟ خودت چه چیزی هستی ؟؟ کجای تو "خود" تو را تشکیل داده ؟؟؟ آیا اندامت جزئی از تو می شود ؟؟؟ یا اینکه اندیشه و افکارت می شود تو ؟؟ و یا رفتار و حرکاتت ؟؟؟ شاید بگویی ترکیبی از این هاست ! اما خواستن "خود" تو چه شکلی است ؟؟؟
تقریبا همه مان میدانیم این خود ، با تغییر شکل اندام یک شخص تغییری نمی کند ! اگر بکند . یعنی وقتی یک نفر چاق بشود و بگویی تو را دیگر نمیخواهم چون چاق شدی . می گوید تو مرا برای خودم نمیخواستی و به خاطر اندامم می خواستی .
حالا این دو ماجرا را سعی کنیم با هم تلفیقشان کنیم . از طرفی خود را جدای از فیزیک اندام خودمان می دانیم و از طرف دیگر از فیزیک انداممان برای بهره کشی استفاده می کنیم برای جذب کردن و برای رسیدن به سطح توقعی خاص . یعنی آدمی که چاق است ، انتظار دوست داشته شدن از طرف آدم خوشتیپ و ورزشکار را ندارد . و در آن طرف این ماجرا برعکس اتفاق میوفتد . در حالی که چاق یا لاغر بودن آن شخص در "خود" آن شخص تاثیر چندانی ندارد . این بین اتفاقی که میوفتد بهره کشی بیش از اندازه از ابزار فیزیکی است . یعنی عرضه بیش از اندازه که بالطبع توقعات شخص را بالا می برد و بعد از آن هنگامی که عرضه تمام می شود طبیعتا نیاز ها بر آورده نشده و رابطه منحل می شود . فرد سخت معتقد است فرد مقابل بیشعور است در حالی که کسی که بیش از اندازه از ابزار نام برده استفاده کرده است خود همان شخص شاکی است . در حقیقت زمانی که شما تنها محصولی که ارائه می کنید را از عرصه تولید خارج کنید ، ورشکست می شوید .
یعنی زمانی که از اندام فیزیکی بهره کشی را انجام می دهی ، نمیتوانی از پاسخ مثبت به این بهره کشی شاکی باشی ! این مساله در مورد جنسیت هم صدق می کند ، زمانی که با توجه به جنسیت صاحب امتیاز خاصی بشوید نمیتوانید از سوء استفاده از جنسیتتان در آن جایگاه شاکی باشید . ( منظور این نیست که خانومی که منشی می شود باید بدهد . منظور این است که وقتی خارج از قاعده و صرف جنسیت و اندام به جایگاهی برسید . مثلا رئیس یک اداره برای این که اندام درشتی دارید به شما خارج از صف نوبت بدهد و نقصی پرونده را نادیده بگیرد و شما هم نسبت به این مساله آگاه باشید . حالا اگر همان اندام نام برده را دید بزند و شما شاکی شوید . از نظر من رفتار رییس منطقی تر از شکایت شما هست )