A P H E L I O N

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

در موقعیت نا مربوطی ، به فکر نا مربوطی فرو رفتم . چه اندازه مرد های اطرافمان را برای نگاه تماما جنسی شان به قضایا قضاوت می کنیم ؟؟ 

یک مذکر را در جامعه مان در نظر بگیریم ، چقدر پیش آمده است که صرف اینکه مذکری را نمیشناختیم تمامی حرکاتش را از جنبه ی جنسی بازرسی کردیم . حتی نکوهشش کردیم و او را متهم به بیمار جنسی بودن کردیم . 

میخواهم در نقطه ی دید دیگری از این ماجرا بنشینم و از آن جا موضوع را ببینم و تصویر رو به رویم را تفسیر کنم . شرایط برای ما مرد ها طور دیگری است ،و نه این که به اختیار خود ما باشد خیلی از اوقات ، شرایطی که در آن بزرگ می شویم و غرایزی که خواسته یا نا خواسته ، خوب یا بد ، در ما وجود دارند . این دو با هم همخوانی ندارند ، یعنی شرایط ما را به سوی ارضای غرایز نمی برند . و این غرایز می تواند صرفا جنسی نباشد ! مثلا می تواند به شکل جنون سرعت باشد یا جنون قدرت ، میتواند در یک حادثه رانندگی خودش را نشان دهد یا یک نزاع خیابانی ! پس اگر می خواهید ادامه متن را بخوانید ذهن خودتان را از پیش داوری همیشگیتان پاک کنید و واقع گرایانه و منطقی ادامه بدهید. کسی به دختری که عاطفه را گدایی می کند پلشت نمی گوید و آن را مریض نمیداند در حالی که گدایی عاطفه همان اندازه رفع نیاز است که گدایی جنسی از نوع همان جنسی که میدانیم هست . هیچ تقدسی ندارد که بخواهد نیاز عاطفی را نسبت به نیاز جنسی از نوع نیاز جدا کند و یکی را ارج دهد و دیگری را سر بخواباند . اما موضوع اصلی این نیست . 

مرد ها جلوه ی کثیفی پیدا کرده اند ، نگاهشان به قضایا در اکثر مواقع جنسی هست ، کمک هایشان بوی نیاز جنسی می دهد ، معاشرت هایشان ، تخفیف دادن هایشان و کرایه نگرفتن هایشان و .... اما به واقع چقدر کثیف و پست هست این نگاه ، چقدر شما را که مورد این نگاه قرار می گیرید  آزار می دهد ؟؟ میخواهم بگویم آن آزار در مقابل آزاری که من میبینم از این نگاه که من دارم نیست ، از این که نمیتوانم رابطه ی سالمی داشته باشم ( این رابطه سالم خودش موضوع عجیبی است ) ، از اینکه موضوعات ساده ی دیگر ، همان نیاز های معمول و طبیعی دیگر مثل کمک کردن برای کمک کردن ، خندیدن برای خندیدن ، نگاه کردن برای نگاه کردن . سخت در من بوجود می آید آزار می بینم . از این که یکی از نیاز هایم آن قدر بزرگ شده است که موجب ضعف من در بر طرف کردن دیگر نیاز هایم و رسیدگی به دیگر جنبه های انسانی ام شده است چقدر ضربه می خورم ، اینکه چقدر وجه اختلافم با دیگر حیوانات عالم کم است و این چه اندازه موجب سرزنش من توسط خودم است . آزار دیدن توسط این نگاه سخت است ، اما داشتن این نگاه مطمئنا برای دارنده ی آن نگاه زخمی است بدون درد که روز به روز پیشرفت می کند و در مورد ویژگی زخم بدون درد پیش تر بار ها صحبت کردیم. 

همیشه و به دفعات در مورد این نگاه صحبت شده  است ، مورد اتهام قرار دادیمش ، میدانستیم از غرایز سرچشمه میگیرد و غریزه ای که همه ی آدم ها آن را پیش فرض دارند نمیتواند مورد قضاوت قرار بگیرد اما در عین حال برخورد ما با آن از نوع دیگری بود . راه دسترسی برای رفع این نیاز را روز به روز سخت تر و تنگ تر کردیم تا جایی که نیاز آن قدر برآورده نمی شود و اخطار عدم رفع نیاز در ذهن ما بالا می آید که سیستم ما از کار افتاده و نرم افزار های دیگر ذهنمان به درستی اجرا نمی شوند . پیچیده و چندش و کثیف و پست و حال بهم زن نیست ، درست مثل وقتی است که نیازتان به آب رفع نشود ، اگر نیازتان به آب رفع نشود پس از مدتی قادر به ادامه زندگی نیستید ، اما این نیازتان اگر رفع نشود پس از مدتی زندگی را از جنس دیگری ادامه می دهید ، زامبی می شوید ! و ما چقدر تعجب می کنیم و مورد اتهام قرار می دهیم زامبی هایی را که خودمان ساخته ایم جای آن که خودمان را متهم کنیم برای نابود کردن مغزشان و زندگیشان . این ها ، ما ها ، مریض جنسی نیستیم . یعنی مریض جنسی هستیم! اما آن مریضی که اگر شیشه را می شکند ، شیشه ها را در تن خودش فرو می کند . نگاه جنسیمان قبل از اینکه دیگران را آزار دهد ، ما را از پیشرفت ، از یادگیری ، از هر چیز دیگری که آن را نشانه انسان بودن میدانیم و موفقیت و زندگی باز می دارد .

این را هم بدانید ، ما بیشتر از آن که فکرش را بکنید نیازمان را نادیده میگیریم ، بیشتر از آن که فکرش را بکنید بر زامبی درونمان غلبه می کنیم . اما افکار شما ، و نگاه ما ، در کنار هم زوج خوبی برای نابود کردن روابط انسانیمان حول دیگر نیاز های انسانیمان هستند . 

اصلا توی فاز های چسناله نیستم . از طرفی آن را محکوم هم نمی کنم . اصلا باهاش کاری ندارم و همینطور بی دلیل مطرح کردمش :|  میخواهم در مورد پیشرفت ، خوب بودن ، آدم بودن حرف بزنم . 

بیایید قبل از اینکه بحثی اتفاق بی افتد کمی به مفاهیمی که قرار است در موردشان کنکاش کنیم فکر کنیم . انسان خوب و موفق چجور انسانی هست ؟؟ پیشرفت به چه معنی هست و چه چیزی رو پیشرفت میدونیم ؟؟؟ وقتی کسی رو خوب میدونیم ، چرا اون رو خوب میدونیم و اگر خودمون رو انسان موفق یا نا موفقی میدونیم دلیل اون چیه ؟؟؟ 

وقتی دقیقتر به این موارد نگاه می کنیم با کمی راهنمایی متوجه نکاتی می شویم ، اینکه آرمان ها و تعاریف ما تا حد زیادی متاثر از مشاهدات و تجربیات ما هستند . مثلا انسان موفق را تا حد زیادی انسان پولدار میدانیم ، یعنی مسیر موفقیت مسیری است که در انتها به پول می رسیم ، یا انسان خوب را انسان خیّر و نیکوکار می بینیم و کسی که زندانی آزاد می کند و این حرف ها . این تعاریف تا حد زیادی با واقعیتی که ما آن را مشاهده می کنیم تطابق دارند . اما واقعیتی که ما به آن نگاه میکنیم ، تا چه اندازه واقعیتی هست که ما در آن زندگی می کنیم ؟؟؟ این سوال در نگاه اول سوال چرندی است . به نظر نمی رسد سوال درستی باشد و این دو باهم تفاوتی داشته باشند . اما بیایید کمی ریز شویم ، شما 70 سال 80 سال عمر می کنید ،اکثر شما مدت زیادی از این زمان را مشغول به انجام دادن کاری هستید که از انجام آن و یا از تکرار آن لذت نمی برید و گاها رنج می بینید ، میتوانید این رنج را در نگاه کارکنان ادارات ببینید . این مسیر موفقیتی هست که با واقعیت بیرونی مطابقت دارد ، شما درون مسیر موفقیت و پیشرفت قرار دارید ! شما به پول می رسید به جایگاه می رسید ، اما در عین حال بخش بزرگی از زمان زنده بودن خودتان را مشغول راه رفتن در مسیری هستید که از بودن در آن لذت نمی برید . این واقعیت درونی زندگی شماست . دوست داشتید ویولون می زدید ، می رفتید صبح ها ورزش می کردید و شاید چای را در آرامش می خوردید ، مشغول به کاری بودید که از انجام آن لذت می بردید ، با آدم هایی معاشرت می کردید که از حضورشان در کنارتان احساس شادمانی می کردید و از این جور چیز ها . پس میبینیم که تفاوت هایی دارند ، شما در عین حال که انسان خوب و موفقی به شمار می آیید اما از درون بدون اینکه حتی نسبت به علایقتان و خواسته هایتان آگاه باشید در عذابی به سر می برید که آن را حس نمی کنید . و حس نکردن درد خودش عجیب است . همه مان با این بیماری از نوع فیزیکی اش آشنا هستیم و میدانیم چقدر خطرناک است . 

اما خب اینطور که نمی شود ، مطالب بالا آنقدر ساده و پیش پا افتاده و قابل درک هستند که بعید است این همه انسان ها نسبت به آن آگاهی نداشته باشند . درست است . ما همه این ها را میدانیم . خیلی از ما حتی میدانیم چی چیزی میخواهیم و سراغ آن می رویم . خیلی از ما اما نمیدانیم . و دسته ای از ما میدانیم اما از رسیدن به آن چیز بی نسیب می مانیم . 

مثلا من میدانم میخواهم مدیر یک شرکت کارآفرینی بشوم . اما نمیتوانم ریسک انجام آن را با توجه به محدودیت هایی که من ، و جامعه من بوجود آورده است و یا اینکه از قوانین طبیعت است بپذیرم . و به نوعی میتوان گفت ترجیح من انجام دادن کاری با ریسک کمتر و لذت کمتر است که گاها این لذت هیچ می شود . و برای جبران آن دست به انجام لذت های لحظه ای میزنم . برای اینکه میانگین نمودار لذت را روی رِنج ثابتی نگه دارم . این برای من مانند یک نوع مخدر عمل میکند . نه برای من . برای هر آدم دیگری . اعتیاد به انجام لذت های لحظه ای و فراموش کردن لذت های پایدار . مثلا از حضور در خانواده یا داشتن فرزند نمیتوانم لذتی ببرم . این در حالی هست که صرفا غُده ی لذت من با انجام یک عمل لذتبخش با دُز بالا تحریک می شود و شادی را ترشح می کند . قبل تر از رابطه ی لذت ها و مخدر ها گفته ام . 

از طرفی ، باتوجه به چند خطی که ابتدا گفتم ، ما تعریف درست و قابل استنادی از پیشرفت نداریم . نمیدانیم چه چیزی پیشرفت است . تصور ما از پیشرفت صرفا محدود به داشته های عینی و قابل مشاهده ما می شود . این در حالی هست که پیشرفت میتواند جنبه ی درونی تری داشته باشد . میتواند متناسب با هدف زندگی ما باشد نه زنده بودنمان . این خودش مانند همان واقعیت های درونی و بیرونی است . یک جور هایی مشابه و یک جور هایی متفاوت است . پیشرفت های ما عموما در مسیری موفقیت تلقی می شوند که زنده بودنمان را آسان کند . مثلا من بروم فلان رشته را در دانشگاه تحصیل کنم تا کار با درآمدی در آینده داشته باشم تا بتوانم راحت تر زنده بمانم . این متفاوت است با زمانی که من در مسیری گام بردارم تا نوع نگاه خودم و درک خودم از مسائل را و نحوه ی اندیشه و افکارم را در مسیر رو به جلو پیش ببرم . معمولا تاثیر آنها پیش از آن که عیان باشد در درون آدم اتفاق می افتد ، هرچند تاثیرات آن در تصمیم گیری ها و مسیری که در واقعیت بیرونی انسان پیش میگیرد مشخص است . 

میخواهم بگویم اینکه ما انسان موفقی هستیم ، انسان هستیم ، انسان خوبی هستیم ، همه نسبی و با توجه به جامعه ما و انتظارات و معیار های معلوم نیست از کجا شکل گرفته ی ما معنا پیدا میکند . من اگر در 20سالگی بروم سر کاری ، مثلا لباس فروش شوم ، و در 30 سالگی در آمدم خوب باشد و از نظر مادی شرایطم عالی باشد ، انسان موفقی تلقی می شوم . اگر ازدواج کنم و بچه دار شوم ، در 70 سالگی انسانی به نظر می آیم که زندگی ایده آل و مناسبی داشته ، اما حقیقت این است که من صرفا به عنوان یک لباس فروش زنده بودم و جفت گیری و تولید مثل کردم . نه چیز بیشتری . میتوانستم نانوا باشم . میتوانستم راننده تاکسی یا کارمند بانک یا مهندس فلان شرکت باشم و در 10 زندگی آینده ام از تمام این مسیر ها این زنده بودن را تکرار کنم . اما همین حالا و در این دیدگاه ناظری که نسبت به زندگی دارم ، به نظرم هیچ کدام این مسیر ها شبیه مسیر موفقیت نیست . در همه شان هدف ها گم شده و آرمان ها کنار گذاشته شده اند تا اشخاص زنده بودن بهتری را تجربه کنند . این عجیب است . اما معمولی و قابل درک است .