A P H E L I O N

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

پیش تر در مورد آزادی مرغی گفته بودم . این پست پست مشابهی اما در موضوع متفاوتی قرار است باشد . 


my cats


گربه هایی که میبینید ، بچه گربه هایی هستند که چند وقتی است مهمان ها هستند . یعنی مهمان نیستند ، زندگیشان را همینجا آغاز کرده اند و احتمالا همین حوالی هم پایان می دهند . 

پیش تر در مورد زندگی مرغ ها ، نوع آزادیشان حرف زدم ، زندگی مرغ ها نوعی مثال و استعاره از زندگی های دیگر بود ، این یکی هم همینطور است ، زندگی مرغ ها و گربه ها به راستی برای من اهمیتی ندارد آنچنان ، شاید همین 3 تا که عکسشان را میبینید برایم مهم باشند ، یا اگر گربه ای را ببینم که یک پایش میلنگد یا مورد آزار قرار گرفته تاثیر بگیرم از آن اما به صورت کلی ، همینجا که نشسته ام هیچ دغدغه ای در مورد زندگیشان ندارم ، به دنبال سر و سامان دادن بهشان نیستم نمیخواهم بروم حقشان را از طبیعتی که برایشان نابود کردیم بگیرم . 

اما برویم سراغ اصل مطلب ، چند روز پیش داشتم فکر میکردم ، یعنی همینجور که نشسته بودم داشتم گربه را دستمالی میکردم و گاهی گاز میخواست بگیرد که من دستم را جا خالی میدادم ( جا خالی عجب لغت جالبی است ، جا خالی ) به این فکر میکردم که این محبت من ، ظلم به گربه هاست یا لطف ؟ برایشان غذایشان را آماده میگذارم ، جای خوابشان همیشه آماده بوده است ، در سرما و گرما برایشان همچیز محیا است ، به راستی این نوع از استعمار که من کردمشان طلم است یا لطف . منظورم این است که اینها بچه گربه هستند ، قرار نیست آلت دست انسان ها شوند ، این کار ها آن ها را با تمام به ظاهر محبتی که هست از روند رشد طبیعی شان دور می کند ، یعنی وقتی نیازی برای بدست آوردن غذا نباشد ، بدست آوردن غذا را یاد نمی گیرند ، وقتی نیازی برای جنگیدن سر جای خواب نباشد ، جنگیدن برای جای خواب را یاد نمی گیرند ، از یک طرف من دارم در ناز و نعمت بزرگشان میکنم و از طرفی دارم تمام ویژگی هایشان را به عنوان یک گربه ازشان میگیرم ، یعنی در نهایت تبدیلشان میکنم به موجوداتی که ناز می شوند میخوایند و غذا می خورند و من نمیدانم آیا اصلا این بد است ؟؟؟ 

بگذارید دوربین را کمی به طرف دیگری بچرخانیم ، پسر بچه ای را تصور کنید که از اول زندگی اش پدرش همیشه همراهش بوده ، غذا و جای خواب و کتاب و اسباب بازی و خلاصه همه چیز برایش همیشه محیا بوده . هرجا کم آورده است پدرش بوده است و اصلا نگذاشته پسر با مشکلات رو به رو شود تا حتی از دور ، فقط بشناسد مشکلات را ، حالا همه میدانیم پسر به چه چیزی تبدیل می شود به یک بچه ننه به اصطلاح که نمیتواند شلوار خودش را بالا بکشد ، تحت استعمار پدر . 

دوباره برگردیم به گربه ها ، در مورد گربه ها اما نمیدانم ، یعنی سخت است تشخیص آن که برایشان کدام بهتر است . درست مثل مرغ ها ، اگر بهشان کمک نکنم زندگیشان تا آخر عمر سخت خواهد بود و در نهایت شاید بگوییم به سختی عادت میکنند ، اگر بهشان کمک کنم جلوی پدید آمدن ویژگی های ذاتیشان را میگیرم . مثلا ویژگی جنگجو بودن را ازشان گرفته ام ، نُنُر بارشان آورده ام و در مقابل گربه های دیگر حرفی برای گفتن ندارند . نمیتوانند گلیم خودشان را در نبود من از آب بکشند و اگر من نباشم سختی چند برابری را تجربه میکنند در عین حال تا زمانی که من باشم زندگیشان از تمام گربه های دیگر به ظاهر بهتر است ، یعنی یک زندگی بدون دغدغه و تلاش های سخت جانکاه که میتوانند به نوعی از آن لذت ببرند . 

اگر بخواهیم به جنبه های منفی این استعمار بپردازیم میتوانیم بگوییم : 

اول از همه گربه ها در مورد خودشان و این که چه کسی هستند چیزی یاد نمیگیرند . که اصلا سوال ! چرا باید یاد بگیرند اگر نیازی به یادگیری آن ندارند و اصلا چه چیزی تعیین کننده ی آن تعریف است . شاید آن تعریف خودش تعریف اشتباهی باشد که در اثر استعمار و توالی حاصل شده است . مثلا اول همه گربه ها زندگیشان خوب و خوش بود و سپس به این شکل در آمد و حالا این گربه ها زندگی اسیل خودشان را دارند تجربه میکنند !

دوم اینکه وقتی گربه ها را اینطور تحت استعمار بزرگ میکنی گربه ها بواسطه عدم شناخت توانایی هاشان و محیط اطراف دور نمیروند ، یعنی گربه هایی نیستند که از شعاع 50 متری خانه دور تر بروند و از چیز های دیگر لذت ببرند چون هیچوقت این نیاز برایشان پیش نیامده که بخواهند بروند و از طرفی اگر بروند نمیتوانند نیاز هایشان را در جای دیگر متناسب با آن عدم شکل گیری شخصیت رفع کنند . پس تمام طول عمرشان محدود می شود به همین چند متر فضا . که دو سوال پیش می آید . 1 . اصلا از حضور در این فضا میتوان برای همه عمر لذت برد . 2 . اصلا آیا جابه جا شدن در اصل لذت جایی دارد ، یعنی اینکه صرفا گربه ها از این خانه به خانه دیگری بروند نشانه ی خاصی از زندگی بهتر و رشد و نمو است ؟ 

این بین مسائل ریز و درشت دیگری هم هست که میتوان در جنبه های منفی آن ها را جای داد منتهی آن نکات اصلی همین ها هستند . یعنی چیزهایی که مستقیما با اصل همان استعمار سر و کار دارند . 


با همه ی این حرف ها که زدیم اگر بخواهیم نگاه کلی و کوتاهی داشته باشیم باید بگوییم گربه ها از این استعمار بیشتر از آنکه رنج ببینند لذت می برند ، درست مثل مرغ ها شاید ، از طرفی اما من آزادی و شخصیت آن ها را تصاحب میکنم ، بدون اینکه خودشان بدانند و در عین لذت بردن از این ماجرا ، حالا اصلا آیا این مساله دیگر مهم است وقتی خودشان نمیدانند ؟؟؟ مثلا کدام یک از شما حاضر است تحت استعمار قرار بگیرد در صورتی که همه چیز از آن به بعد برایش مهیا و فراهم باشد و دیگر دغدغه ی رنج آوری را تجربه نکند ؟؟؟ خیلی از ما همین حالا هم تحت استعمار های کوچک و بزرگی هستیم که از وجود خیلی هاشان رنج میبینیم حتی . 

فضای مجازی اساسا همیشه مقصر است ، مقصر تمام کاستی ها و کاهلی های ما در زندگی مان . یعنی یک نفر از یک نفر دیگر طلاق هم که بگیرد میگویند فضای مجازی خانواده ها را تحت تاثیر قرار داده است . یا اگر بچه درس نخواند میگویند فضای مجازی بچه را از درس انداخته است . یا اگر یک نفر به یک بچه تجاوز کند حتما نشانه هایی از فضای مجازی درون این ماجرا هم پیدا می شود . و خلاصه تمام رفتار ها و اتفاقات بد زندگی هامان را ربط می دهیم به فضای مجازی و آن را مقصر میدانیم و خب که چه اصلا این موضوع به خودی خود اصلا هیچ چیزی نیست . نه مدرکی است نه نشانه ای هست هیچ چیزی نیست جز اینکه ما ذاتا انقدر ضعیف النفس و نادان هستیم و آنقدر نیروی در خفی ( خفا ؟ ) مانده داریم که منتظر یک اشاره یا برخورد هستیم تا شلیک شویم . 

مگر مثلا قبلا که فضای مجازی نبود بچه ها درس می خواندند ، یا خانواده ها طلاق نمی گرفتند یا به بچه ها تجاوز نمی شد ؟ این بین شاید بگویید در مورد طلاق بزرگترین عامل همین است که باعث رواج آن شده و همچنین ماهواره . ولی من به جد اصرار دارم بزرگترین عامل ازدواج اشتباه ما است نه ماهوازه و فضای مجازی . اتفاقا طلاق اتفاق درستی است . که ما کاری با آن نداریم حالا . 

من دیدم بعضی ها می گویند باید فضای مجازی را کنار بگذارم تا به زندگی ام برسم . منتها متوجه این موضوع نمی شوم که چه تداخلی میان زندگی کردن و فضای مجازی وجود دارد . و اصلا اگر به آن از جنبه ی اعتیاد نگاه کنیم چرا فضای مجازی مظلوم واقع شده است این بین . فضای مجازی شیشه و کراک نیست که کم و زیادش ضرر باشد . فضای مجازی خیلی ها را نجات می دهد از زندگی پوچشان . به خیلی ها چیز یاد می دهد بدون اینکه چیزی از آن ها بگیرد . وقتی را که میخواستی بری پیش دوست های نادانت و دوتایی در خیابان راه بروید و مغازه ها را نگاه کنید تبدیل میکند به وقتی که در هر ثانیه میتواند حامل اطلاعات ارزشمندی برایت باشد . نمیدانم چرا همچنان فکر میکنی فضای مجازی در زندگی ات تاثیر منفی دارد ، در کجای فضای واقعی میتوانی مستقیما تفکرات افراد را لمس کنی ؟؟ ذهن افراد را بخوانی ، بدون ترس حرف ها را بزنی ؟ 

اینکه فضای مجازی ماهیتا چیز منفی ای است یا مثبت . من اصرار به مثبت بودن آن دارم . خصوصا برای انسان های منزوی و درونگرا ، شاید بگویید خب این که بد است فرصت نمی دهد انسان های درونگرا برونگرا تر و اجتماعی تر شوند . ولی خب خیلی خوب است اتفاقا که به آدم در بعضی موارد آپشن هایی میدهد که آدم مجبور به ارتباط با آدم هایی که نمیفهمتشان و حرف زدن باهاشان عامل عذاب است رو به رو نشود و به نوعی اجتماعی نشود . اجتماعی شدن در اجتماعی که مریض است صرفا مبتلا شدن به مرض است . 

شاید بگویید خب این فضای مجازی میتواند اعتیاد آور باشد ، میتواند وقت تو را خیلی بگیرد . تو را درگیر خودش کند و از پیشرفت باز بدارد . من موافق هستم . فضای مجازی میتواند کاری کند که انسان اهم و مهم زندگی اش را از یاد ببرد ، لذت را فدای پیشرفت کند . یا اصلا مسیر های فرعی که در اختیارت می گذارد باعث شود مسیر های اصلی را گم کنی . که اصلا این که مسیر های اصلی چه هست جای بحث دارد . من موافق این هستم که فضای مجازی میتواند آثار بدی به همراه داشته باشد . اما آثار بد فضای مجازی ماهیت بدی ندارند . صرفا مواردی هستند که باعث می شوند شما از موارد دیگر باز بمانید و این برای شما می تواند آنقدر که باید خوب نباشد . مثلا جای اینکه بروی یک حرفه ی کاربردی یاد بگیری وقت خودت را برای گشت زدن در فضای مجازی هزینه می کنی . این باعث می شود کمتر از آنچه که باید از وقتت بهره ببری و این باعث سقوط ارزش سهامت به عنوان یک انسان ممکن است بشود در جامعه و سبک زندگی امروز ما . یعنی وقتی را که میتوانستی درس بخوانی و مثلا در رشته ی بهتری قبول شوی . بین درس و مطالعه در مورد موجودات فرازمینی و سیارات دیگر تقسیم کردی . ماهیت کاری که کردی بد نیست . بهره ای هم که از وقتت بردی ممکن است بیشتر از حالتی بوده باشد که صرفا درس می خواندی . اما واحد آن بهره واحدی نیست که به کارت بیاید . مثلا اگر پیچ و مهره را واحد پول در سیاره مریخ فرض کنیم . شما بهره ای به اندازه 1000 پیچ و مهره برده اید که شما را آدم پولداری در مریخ می کند ولی نه اینجا . امیدوارم متوجه مفهوم کلام شده باشید . 

نظر من به صورت کلی همین بود . من فضای مجازی را مقصر ، بد ، مضر و اضافی نمیدانم . به لزوم وجود آن ایمان دارم ، آن را جدا از فضای واقعی و زندگی واقعی نمی دانم . منتها روشی که ما از آن برای بهره وری از این فضا استفاده می کنیم را کار آمد نمیدانم . یعنی فاصله بیش از اندازه جامعه مجازی و جامعه حقیقی باعث می شود عملا شما نتوانید در فضای مجازی آن بهره ای را که می برید در جامعه حقیقی مورد استفاده قرار دهید . مثلا می توانید از امروز وقت خود را به یادگیری یک زبان خارجی در محیطی که فضای مجازی در اختیارتان قرار میدهد و نا محدود است اختصاص دهید . اما این کار را نمی کنید و می روید می گردید دنبال دختر و پسر های دیگر تا با آنها چت کنید و لذت آنی را تجربه کنید . یا صرف دیدن و لذت بردن از پست های اینستاگرام می کنید . لذت را ترجیه دادن نه تنها در فضای مجازی در خیلی جاهای دیگر از نتایج بهتر جلوگیری می کند و این مختص فضای مجازی نیست . بر میگردد به توانایی شما ، به قدرت شما از استفاده از چیز ها و به اندیشه شما . اگر فضای مجازی به شما ضرر می رساند این شما هستید که قابلیت دریافت این ضرر را دارید ، و هرجای دیگری که فضای مشایه برقرار باشد شما دوباره و دوباره ضرر میکنید چون بهره وری را یاد ندارید . اگر مثلا در فضای مجازی سر شما کلاه می رود این شما هستید که ساده لوح هستید ، اگر ساعت خواب شما را بهم ریخته است این شما هستید که در زندگی برنامه ریزی ندارید ، اگر باعث شده است نسبت به همسرتان سرد شوید این شما هستید که انتخاب درستی نکرده اید و .... 


تعارف بیجا اساسا موضوع اصلی بحثی که میخواهم بکنم نیست ، تعارف بیجا در حقیقت نزدیک ترین عنوانی بود که به ذهنم رسید و همانطور که پیش تر گفتم اصلا قرار نیست روی عنوان ها وقت بگذارم چون عنوان ها چیزی نیست که بخواهد در این جایگاه تاثیر گذار باشند چون تبلیغات کلیکی که نیست که با عنوان جذاب آن دچار رعشه بشوید و بخواهید رویش کلیک کنید . در آن صورت مقلا باید می گذاشتم آخرین ایمیل های لو رفته ایدین آغداشلو . بگذریم . 

چند روز پیش ، دیروز یعنی ، بچه ای در فامیل چشم به جهان گشود ، در عین حال که ما نمیدانیم شاید برای چندمین بار بود که این اتفاق برایش می افتاد و اصطلاح علمی اش را هم فراموش کرده ام حالا :| خلاصه به دنیا آمد و اسم آن را یک چیزی گذاشتند که کاملا از رودربایستی در مقابل باقی فامیل و بزرگتر ها و سنت های دیرینه و اعتقادات نشات می گرفت . یعنی ما همه میدانستیم و منتظر یک جهش بودیم از روی این خط که همه با احتیاط سعی میکنند روی آن قدم بردارند . اما خب نشد . و از آنجا که من تقریبا اطمینان دارم از تصمیم قبلی پدر و مادر گرامی ایشان تصمیم بر این گرفتم که بیایم کنکاش کنم این ماجرا را تا خودم گرفتارش نشوم . هرچند قرار نیست بچه دار شوم اما بچه و اسم بچه و ملاحظاتی که انسان را وادار به انتخاب های دیگری میکند تنها استعاره ای است از مجموعه تصمیماتی که زیر بار ملاحظات گرفته می شود . این یکی با عرف و آن مسائل قبلی که گفته ام خب متفاوت است . تفاوت از این جهت که نوع و اندازه ی کوچکتری از عرف است در سایز یک قوم و یک مجموعه فامیل . آن قدر بزرگ و همه گیر نیست که اسم آن را عرف بگذاریم و تخطی از آن هم خلاف عرف نیست . از این جهت من با عنوان ملاحظات آن را مطرح می کنم . حالا که فکر میکنم ملاحظات بیجا هم میتوانست عنوان خوبی باشد که متاسفانه ما عنوان را از دست دادیم . 

ملاحظات بیجا اساسا میتواند خیلی گسترده باشد . مثلا چگونه ؟؟ مثلا جلوی بزرگتر پاهایت را دراز نکن . نشانه بی احترامی است ! منظورم این است این دیگر کدام جهنم است که دراز کردن پاها برای راحتی بیشتر نشانه ای از بی احترامی به شخص دیگری است :| یا مثلا برای بیرون رفتن باید کفش و لباس و شلوار بیرون رفتن بپوشی . حتی اگر بخواهی مثلا بروی یک چمیدانم همزن برقی بخری . چه لزومی دارد که من برای خریدن همزن برقی شلوار لی پایم کنم و کفش و جوراب و فلان ، من با همان لباس های معمولی توی خانه ام نا مرتب به نظر نمی رسم . من یکبار با دمپایی لا انگشتی به شلوغ ترین میدان شهر رفتم ، داخل یک مغازه تلفن فروشی شدم ، یک تلفن بی سیم برای خانه خریدم ، سوار تاکسی شدم و برگشتم ، و هیچ اتفاقی نیوفتاد ، شاید تعدادی متوجه دمپایی ام شده بوده باشند اما هیچکس جیغ کشان با دیدن دمپایی ام پا به فرار نگذاشت و در میانه خیابان زیر ماشینی که با سرعت میامد نرفت . و هیچ مدیر شرکتی به خاطر دیدن دمپایی ام از پیشنهاد معاونت شرکت اش به من صرف نظر نکرد . 

منظورم این است اصلا چرا باید بد باشد ؟؟ این چه ملاحظه ای است که ما متاثر از آنیم . اسم بچه مان را معمولی ترین و پر تکرار ترین اسم می گذاریم برخلاف میل و تصمیم قبلی مان که چه آخر ؟؟ مگر قرار است در آینده جاسوس شود و با انتخاب این اسم در پوشش قرار گرفتنش را بهینه می کنیم . چرا فکر میکنیم باید در انتخاب اسمی به همین سادگی که فقط کافی است با صدا کردنش لذت ببریم جای اینکه عادت کنیم با این اسم صدایش کنیم باید ملاحظه کنیم . چه اهمیتی دارد مثلا فلانی به فلانی بگوید شنیدی اسم بچه شان را چی گذاشته اند ؟؟ فلانچی ! . فاک دِم . این فقط تو و بچه ات هستید که باید از داشتن یک اسم لذت ببرید و این هیچ ملاحظه ای را نمی پذیرد . قرار نیست به کسی آسیبی بزنی و یا آبرویت را برایش خرج کنی . 

ملاحظاتی که اساسا رعایت نکردنشان به دیگران آسیبی نمی زند و مزاحتمی ایجاد نمیکنند چه ملاحظات بی جایی هستند ؟؟؟ من اگر بخواهم در خانه ام را گل گلی رنگ کنم تا همسرم را خوشحال کنم با گل های بنفش کمرنگ روی در در پس زمینه ی استخوانی رنگ آن . چرا باید نکنم . چرا باید به این فکر کنم که همسایه ها مسخره ام میکنند . هر کسی که رد می شود می خندد . خب مسخره کنند و بخندند . این چه ارزشی در مقابل حس خوبی که در همسرم و متناسب با آن در من ایجاد می شود دارد . یا مثلا یکبار ندیده ام پدرم مادرم را ببوسد . این چه ملاحظه ای است که می کنید خب ، ببوسید همدیگر را . وقتی نمیبوسید وقتی بهم حرف های قشنگ نمی زنید و خجالت می کشید و ملاحظه می کنید ، من باید از کدام قبرستان یاد بگیرم این ها را ، بوسیدن را نه در فیلم ها ببینم نه در مدرسه و دانشگاه یاد بگیرم نه در خانه و محیط خانوادگی ، و بعد انتظار دارید یکهو یک زندگی خوب و رویایی و عاشقانه را آغاز کنم ؟؟؟ این چه انتظاری است . چه ملاحظه ای است که می کنید آخر . مثلا من یاد نگیرم دست همسرم را در خیابان بگیرم که چه ؟؟ قرار است به خاطر نگرفتن دستش در انتهای خیابان هشتم به من لوح تقدیر و سپاس جهت این همه سنگ بودن و اهمیت ندادن به عواطف و مقاومت در مقابل خواسته های قلبی ام اهدا شود ؟؟ 

ملاحظات بیجا را همین ملاحظات میگویم . اصلا خیلی هامان نمیدانیم چرا ، فقط سعی می کنیم در چهارچوب آنها حرکت کنیم ، فقط و فقط مربوط به خودمان می شود و ما از حق خودمان و از خواسته ی خودمان برای تاثیر های جزئی در نگاه و افکار و قضاوت دیگران در مورد خودمان از آنها می گذریم به راحتی هرچه تمام تر . و اصلا قیاس نمی کنیم که اصلا لذتی که در انجام آن هست در ملاحظه و انجام ندادن و نتیجه ای که میخواهد در انتظارمان باشد یا نه هست یا نه اصلا ! ملاحطات بیجا را فاکتور بگیر . 

مرکز مدیریت وبلاگ من پر است از پیش نویس هایی که هیچوقت منتشر نمی شوند ، دلایل متعددی هم دارد ، مثلا ممکن است وقت برای کامل کردن یک نوشته نداشته باشم و یا حین نوشتن آن اتفاق غیر منتظره ای افتاده باشد که مجبور شده باشم به صورت پیش نویس آن را ذخیره کنم . و بعدا که به سراغ آن رفته ام دیگر نتوانسته ام به آن نقطه نظر برسم ( نقطه نظر لغت بسیار خوبی است که به تازگی با مفهوم آن آشنا شده ام ) یا اینکه اصلا به کلی نظرم مخالف نظر خودم شده است و دیگر آن پیش نویس برایم معنایی ندارد . و یا گاها نمیتوانم متنی را به نتیجه دلخواه برسانم و توانایی نگارش آن را و نگارش آن چیزی که در ذهنم است را ندارم . مثل اینکه نتوانی حس نشستن روی آن سنگ بزرگ کنار رودخانه را در اواسط تابستان بنویسی . و از اینجور کاستی ها که باعث می شود یک متن به سر انجام نرسد و در انبار پیش نویس ها ذخیره شود . 

راستش را بخواهید عنوان متن را که نگاه میکنم نمیدانم اصلا ترکیب درستی است یا نه . نگارشی بر یک پیش نویس را می گویم . نمیدانم . مهم هم نیست از نظر من همین که مفهوم منتقل شود دیگر صحیح و غلط نویسی معنایی ندارد . 

برویم سراغ پیش نویسی که قرار بود در موردش بنویسم . اینکه میخواهم در موردش بنویسم مثل این است که بخواهی در مورد موضوعی نظر بدهی ، نظر دادن در مورد موضوعی خیلی راحت تر از انجام دادن آن موضوع است . مثلا من به فلان آدم میگویم تو در مونولوگ خوانی ات اینجایش را یک طوری خواندی . دیگر نمیروم خودم مونولوگ را بهتر بخوانم چون نمیتوانم و ویژگی نظر دادن و نقد کردن هم همین است که دیگر بازخواست نمی شوی و لزومی ندارد خودت بهترش را بلد باشی یا اصلا آنچه را که میگویی بلد باشی،  ضمن اینکه اطلاعاتی را کم و بیش منتقل می کنی و مواردی را به چالش می کشی . در مورد این پیش نویس هم همین است . من نتوانستم خودش را به اتمام برسانم و حالا میخواهم در تلاش بعدی ام از این زاویه موضوع را بررسی کنم . که حتی شاید همین هم بشود یک پیش نویس دیگر اگر موفق نشوم . 

داشتم در مورد حرکات جمعی که از آثار توالی است فکر می کردم . و می خواستم در مورد آن بنویسم . مثلا تفریحاتی که حاصل توالی است . مثلا جنگل و دریا می رویم برای تفریح و هر بار یک رفتار و یک الگو را تکرار می کنیم . گاهی اصلا خوش نمی گذرانیم و صرفا می خواهیم درست و از روی الگو رفتار کنیم . مثلا برویم جایی بنشینیم که به سرویس بهداشتی نزدیک تر است ! یا می رویم جایی می نشینیم که بتوانیم راحت تر برویم موقع رفتن . یک آینده نگری هوشمندانه که همه چیز را خراب می کند . هیچوقت فکر نمی کنیم در مورد اینکه ما 400 کیلومتر را طی کرده ایم . و درون یک اتاق نشسته ایم و داریم از باهم بودن لذت می بریم از سفرمان . و این لذت هیچ ربطی به مسافتی که طی شده است ندارد . فقط اینکه کسی نمیتواند برای خودش جایی برود و این چند روز ها یک جورهایی محکوم به باهم بودن هستید ممکن است اطمینان خاطری به شما بدهد که بتوانید سهم بیشتری را در تقابل "ترس از دست دادن" و "لذت بردن از وجود" به لذت اختصاص بدهید . و شما لذت متفاوتی را تجربه می کنید که همیشه میتوانستید تجربه کنید اگر فقط و فقط کمی متفاوت فکر می کردید . 

مثلا مهمانی های خانوادگی را درون قالبی اسیر می کنیم که آنقدر تکرار و تکرار به وجود می آید که باعث می شود از مهمانی های خانوادگی خسته شویم و صرفا به صورت یک اجبار و یک وظیفه فامیلی آن را انجام دهیم . مثلا نمی شود در مهمانی خانوادگیمان عموی بزرگتر را بلند کنیم بگوییم برایمان پانتومیم کن ، جای عموی بزرگ جای خاصی از خانه ی هرکسی است که در طی سال ها تغییری نمی کند و وقتی مُرد می شود آخی اینجا همونجایی اِ که عمو همیشه می نشست . هیمنقدر خودمان را در توالی انجام رسومات و رفتار ها می اندازیم . مثلا هر سال را در قالب خاصی عزاداری میکنیم . عزاداری ای که هیچ نفسی ندارد و هیچ تاثیری نمی گذارد مگر در چهارچوبی که دارد انجام میگیرد و ما فکر میکنیم آن همان تاثیری است که باید باشد،  اما نیست. گاهی اوقات برای چند لحظه بیدار می شویم . می گوییم چه کاری است که دارم می کنم . چرا هیچ حسی ندارم و چرا همه چیز برایم خسته کننده است . چون سعی داری آن را مطابق الگویی اجرا کنی که هیچ کجا نوشته نشده و آن الگو صرفا آن الگویی که تو با آن راحتی نیست . صرفا الگویی نشات گرفته از عرف و عادت و توالی است . مثلا چه کسی گفته است برای اینکه ببینی کسی داخل دستشویی هست یا نه خجالت گونه اهم و اوهوم بکنی و نروی خیلی آرام در بزنی و بپرسی کسی هست ؟؟ اما اگر از آن دسته باشی که هی اهم و اوهوم میکنی برایت سخت است بخواهی طور دیگری رفتار کنی و بعد از سالها می بینی پیر شده و بی اراده وقتی به توالت نزدیک می شوی اهم و اوهومت در می آید درست مثل پدر بزرگ ها . 

مثلا نمی روی برای خودت پاستیل بخری مارشمالو بخری و پپسی بخری و بروی دور دور کنی و از با خودت بودن لذت ببری و به خودت فکر کنی . ترجیح می دهی در مورد دیگران فکر کنی . بروی با کسی پاستیل بخوری که شاید حتی خوش هم نمی گذرد . اینها که میگویم به معنی خودخواهی نیست . منظورم این است که وارد چرخه شده ای . وارد الگو شده ای . اگر کار هایی میکنی که به آن فکر نمیکنی و همه چیز دارد پیش می رود یعنی تبدیل به ماشین شده ای . طبق برنامه پیش می روی . حتی اگر کار هایی میکنی که به آن به ظاهر فکر میکنی باز هم نمیتواند به معنی این باشد که با اراده داری عمل می کنی . خیلی اوقات فکر میکنی تا به نزدیک ترین رفتار به عرف برسی . یعنی فکر میکنی چطور بتوانی شبیه همان ماشین ها رفتار کنی . خودت را هی رفته رفته تبدیل به ماشین می کنی . با خودت می گویی من متفاوت هستم با رفتاری متفاوت و خاص . اما اگر یک نفر هم هست که می تواند پیش بینی ات کند تو خیلی خیلی آدم نیستی . رفتار آدم گونه اینطور نیست که صرفا متفاوت باشی . هر متفاوتی صرفا شبیه دور و بری هایش نیست اما هزاران و میلیون ها مشابه دیگر در دور تر ها دارد . تفاوت به معنی این دور شدن نیست . اما جلوگیری از تصمیماتی که دلیلت برای انجامش صرفا آن توالی و توافق جمعی است . و فکر کردن طور دیگری در مورد آن و با استناد به اصول دیگری جز این توالی حتی در صورتی که همان تصمیم را بگیری شاید بتواند قدم خوبی باشد . 

مثلا دلیلت برای ایستادن در صف نونوایی این نباشد که خب همه می ایستن . دلیلت رعایت عدالت باشد . هر دو نتیجه یکسانی دارد اما در دومی تو از اندیشه استفاده میکنی . میدانی اگر اتفاقی در صف بیوفتد خودت را چگونه کنترل کنی و چگونه با آن مواجه شوی . اگر دلیلت برای کاری این باشد که همه آن را میکنند . رفتارت در زمان آشوب ، می شود تقلید دیگری از کاری که همه می کنند و نه کار درست و بهتری که تو میتوانستی بکنی اگر دلیل و ریشه اصلی را می دانستی .