A P H E L I O N

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

اینکه اساسا چه اهمیتی دارد بحثی است اساسی ! عنوان به دلم نمینشیند از شدت تکرار و رواجش ولی خب قرار است روی عنوان وقت نگذارم حتی اگر در نیمه مسیر عنوان بهتری به ذهنم رسید . ( شاید بگویید همین حرف زدن در مورد اینکه عنوان اهمیتی ندارد و یا نمیخواهی رویش وقت بگذاری می شود یک نوع وقت گذاشتن و اهمیت دادن ! که درست است و درست می گویید . اصلا پستی که میخواستم بگذارم را ولش . بیایید در مورد همین موضوع حرف بزنیم . در مورد اهمیت دادن به مسائلی که اهمیت ندارند . و اینکه اصلا چطور باید با مسائلی که اهمیت ندارند برخورد کرد . 

بنابراین پرانتزی را که باز کردم نمی بندم و این پست را همه را در پرانتز می گوییم ، که این هم خودش اهمیت چندانی ندارد . مثلا شده است تا به حال که از رفتار شخصی که برایتان اهمیتی ندارد رنجور شده باشید و بر خلاف آنچه که میگویید و تصور میکنید آن شخص برایتان اهمیت پیدا کند ؟ من اسمش را میگذارم اهمیت ناشی از انزجار . مثلا در صف ایستاده اید یک نفر که نمیشناسیدش میاید صف را رعایت نمیکند . برای شما آن شخص به خودی خود با تمام شخیصت داشته و نداشته اش اهمیت چندانی نداشته بود حال با این شخصیت درپیتش میخواهد چه اهمیتی داشته باشد ؟؟؟ اما بر خلاف بعد ساده و ابتدایی اِ داستان ، از جهت ایجاد آن بی نظمی و علت بودن آن معلول که شما را آزار می دهد اهمیت پیدا می کند . این به این معنا نیست که خودش اهمیت دارد  . بلکه آن رفتار صرفا در آن زمان و آن مکان باعث شده است مهم شود برایتان . 

مثلا اگر شما دختر باشید ، نمی توانید نسبت به کسی که دنبالتان می کند و سعی دارد باهاتان ارتباط برقرار کند بی تفاوت باشید ، نه از سر اینکه به او علاقه دارید و میخواهید ارتباط شکل بگیرد . بلکه از آن جهت که آن شخص علت موضوعی است که شما را آزار می دهد ، یعنی اهمیت ناشی از انزجار در شما شکل گرفته است . 

البته همیشه این اهمیت دادن ناشی از انزجار و آزار نیست . مثلا من اگر نمیخواهم به عنوان برای پست هایم فکر کنم ، این خودش موضوعی است که برای دفعات متمادی می تواند ذهن مرا مشغول کند در کنار اینکه همزمان برای گذاشتن یک عنوان خوب تلاش می کنم . این یعنی در ابتدای تصمیم گیری برای اهمیت ندادن ، تا زمانی که تصمیم به تحقق بی انجامد نه تنها از اهمیت ماجرا کم نمی شود بلکه رفته رفته می تواند باعث افزایش اهمیت موضوع برای ما و ایجاد یک چالش برایمان باشد . این بین جنگی شکل می گیرد میان اینکه "چرا باید اهمیت بدهم" و "چرا باید اهمیت ندهم" و تا پایان این جنگ از فکر مشغولی و اهمیت ماجرا کم نمی شود . تا زمانی که یکی از این دو تفکر بر دیگری چیره شود . 

یا مثلا زمانی که روی درخواست کسی وقت می گذارم و فکر میکنم لزوما به معنی اهمیت آن شخص یا درخواستش نیست . مثلا برای من مهم نیست فلان شخص از من چه درخواستی دارد ، اما بری من مهم است که باید در مقابل آن شخص چه رفتاری از خودم نشان دهم ، و حتی در همان مورد هم برای من نوع برخوردم مهم نیست به این دلیل که آن شخص برایم مهم است ، بلکه از این جهت مهم است که خودم را دارای شخصیتی میدانم که باید روی اعمال و رفتار خودم مسلط باشم و با اراده آن ها را انتخاب کنم . 

امیدوارم متوجه اصل داستان شده باشید و فحوای کلامم را فهمیده باشید هرچند میتواند در زمینه های دیگر و با مثال های بهتری توضیح داده شود اما به همین ها بسنده می کنم ، شما بگویید اگر از این نوع اهمیت ها نوع بارزتری را می شناسید )