A P H E L I O N

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

موس من خیلی میداند . چون هرچیزی که من میدانم و در اینترنت سرچ میکنم را او هم خوانده و نزدیکتر از من از روی تمام آنها با دقت گذر کرده است . موس من حتی چیز هایی را خوانده که من فقط از رویشان رد شدم . موس من حتی از من هم بیشتر میداند ولی چون زبان ندارد همه فکر میکنند من بیشتر از موسم میدانم و هیچکس باور نمیکند که موس من از آنها بیشتر میداند . به هرکس که میگویم در جوابم میگوید موس تو فقط از روی آنها رد میشود . تمام آن مطالب و نوشته ها و تصاویر را لمس میکند . ولی نمیفهمدشان تا بداند . موس تو هیچ چیز نمیداند . موس تو فقط از رویشان با دقت گذر کرده و تک تک کلمات و جملاتشان را لمس کرده . اما هیچ چیز نمیداند چون هیچ چیز نفهمیده . موس تو حتی وقتی روی یک جمله است همان جمله را هم نمیفهمد . 


من میگویم از کجا معلوم شما میفهمید و موس من نمیفهمد ؟؟ شاید اگر موس من هم میتوانست حرف بزند خیلی چیزهارا میگفت . تمام آن متن هارا بازگو میکرد . تمام آن نوشته ها را مو به مو برایتان با صدای بلند فریاد میزد و در آخر میگفت شما هیچ چیز نمیفهمید چون هیچکدام نمیتوانید مثل من مو به مو تمام این جملات را کنار هم بیاورید .


شاید موس من فقط یک مموری و یک بلندگو برای فهمیدن کم داشته باشد . . . 



آدم ها کلی بهانه برای کارهایی که انجام نمی دهند دارند ، برای از زیر کار در رفتن هایی که توی برنامه ریزی هایشان پیش می آورند ، برای پست های که نمینویسند ، برای خواب هایی که میبینند . راستی انیمیشن inside out را ببینید .
اما یک چیز نچسب و ناخوشایند تلخ سبز رنگی هم هست که اسمش وجدان هست ، همین چیز لوس با یک نگاه تمام آن بهانه ها کنار میزند و مستقیم توی چشم هایت نگاه میکند و میگوید ، احمقانه ترین بهانه های ده سال اخیر را همین الان شنیده و طوری میگوید که تو گویی جز این حقیقتی در جهان نیست . خب بعضی ها این چیز نچسب سبز رنگ را لابد ندارند ، یعنی بنظر من که نمیشود اما خب از کارهایی که میکنند و فکرهایی که نمیکنند جز این برداشتی نمیشود داشت ! راستی خوندم شهرزاد 26 قسمته آره ؟

این چیزها آنچنان مهم نیست ، مهم همان بود که من امروز صبح اون متری که برای اندازه گیری هدف هایم مهر امسال درست کرده بودم از توی کشو بیرون آوردم و شروع کردم به اندازه گیری خودم و کارهایم ، لزوما بخاطر اینکه از یک خواب فوق العاده پیچیده که در هر لحظه منطق موجود در خواب عوض میشد بیدار شده بودم . حتی توضیح و تفسیر این خواب  بعد سه ساعتی که ازش بیدار شده ام برای خودم هم سخت هست . در مورد پیچیدگی اش به یک راهنمایی کوچک بسنده میکنم ، مخلوطی از سیر روایی سریال گیم آف ترونز + فیلم جیمز باند - شبح + دی دریم شبانه از سیریوس بلک - شخصیت مورد علاقم تو هری پاتر + آهنگ متن فیلم امیلی ! حالا شما فکر کنید یک خواب بخواهد تمام این حس های اخیر را جمع کند و ازش یک فیلم برای من بسازد و نشان بدهد چی میشود که من سه ساعته از خواب شبانه/صبح آنه هم دل میکنم و شروع میکنم به فکر کردن به برنامه ریزی های چهار ماه قبلم ! 
خب داشتم میگفتم ، من آن متر مفروض را برداشتم و دیدم مهر - آبان - آذر - دی اش گذشته ، به عبارتی 120 روز ، 17 هفته ! و اگر قرار بود من در هر هفته یک قدم بردارم فقط ده قدم برداشته بودم . یعنی شما بشینی کلی برنامه بریزی ، کلی نقشه راه بکشی ، کلی فکر کنی آخرش ببینی فقط به دو سوم چیزی که باید میرسیدی رسیدی ! یعنی برای هدفی که چیده بودی تا تولد سال آینده ات بهش برسی ، تا تولد سال بعدتر آینده ات هم بهش نمیرسی ، شما بودی از خودت نا امید نمیشدی ؟ شما بودی جای من نمینشستی توی نت گوشی ات تند تند نمینوشتی که دو ماه تا سال نو مونده و من توی هفت هفته سیزده قدم رو به جلو میدوئم ؟
در واقع حتی اگر سیزده قدم را بردارم تا سال نو شرمنده خودم نمیشوم ، اما خب اگر به هر دلیل و عنوان و بهانه ای ! نشود ، مجبورم دوباره بشینم روبروی آن حس نچسب سبز رنگ مغرور و نگاه عاقل اندر سفیه تحویل بگیرم ! تازه این سیزده قدم به کنار ، کی میره اون همه راهُ تا دندون پزشکی ؟ کی دلشُ داره آخه بره ؟


+ کاش یکی بود تو دنیای واقعیم شبیه سیریوس بلک جان !
+ من بطور جدی ـی با شخصیت کتاب هایی که خوندم و فیلمایی که دیدم بیشتر زندگی کردم تا با آدم های دور و برم ! 
+ کاش بین این حجم گسترده شبکه اجتماعیا یه شبکه هم بسازن برای ما غیر اجتماعی ها ! 
+ اونجایی که آیدین توی پست قبلش داشت راجب فکرهای اضافه و کارهای از پیش تعیین شده و برنامه ریزی شده و تاکسی حرف میزد ، من داشتم به خودم فکر میکردم . فقط یک چیزی هم در مورد من بود که در مورد اون نبود ، من همیشه یک تَب اضافه گوشه ی ذهنم باز است که چگونه چیکار کنیم که با بقیه ی مردم کمتر حرف بزنیم / برخورد داشته باشیم . شاید باورتان نشود دقیق بخاطر همین مورد من ترجیح میدهم یک مسافتی رو بیست دقیقه پیاده کز کنم و استرس داشته باشم نکنه دیر برسم اما سوار تاکسی یا اتوبوس نشوم تا مجبور نشوم کنار کسی بشینم .
+ مریض نباشم یوخ با اینهمه علائم ؟

وقتی که مینشینم و با خودم فکر میکنم . فقط کمی از نصف کمترش را فکر میکنم . بقیه اش فکر هایی است که در مورد فکرم میکنم . این هارا خودم میگویم فکر های اضافه . فکر های اضافه اما در اکثر موارد هیچ کمکی به فکر کردنم نمیکنند . وقتی در مورد رفتن به بازار فکر میکنم . فکر های اضافه میشود خب حالا چگونه بروم . چگونه تاکسی بگیرم . اصلا تاکسی بگیرم یا با اتوبوس بروم . اصلا وقتی رسیدم از کدام مغازه بخرم . اصلا اگر باران آمد چه . اصلا اگر تصادف کردم چه . اصلا اگر آن چیزی که میخواهم را پیدا نکردم چه . 


اینها را من میگویم فکر های اضافه . ولی هیچوقت کنارشان نگذاشتم . یعنی همیشه قبل از لباس پوشیدن میدانم از کدام نقطه ی خیابان تاکسی بگیرم و در کدام نقطه پیاده شوم . حتی پول خردم را در جیب جدا میگذارم تا به راننده بدهم . دقیقا اندازه کرایه ! همچیز جوری برنامه ریزی شده و فکر شده است که تو گویی برای یک ارگان جاسوسی فعالیت میکنم . بدون کوچکترین تعامل کلامی با دیگران میروم . میخرم . برمیگردم . و همه ش برنامه ریزی شده است . حتی قبل از اینکه لباس بپوشم تا راه بیوفتم بروم . 


گاهی اوقات با خودم فکر میکنم باید یکبار هم که شده این فکر های اضافه را کنار بگذارم . اما برای منی که به کوچکترین جزییات کارهایش فکر میکند غیر قابل پذیرش است بدون برنامه ریزی و فکر کاری را یهویی انجام دهد . نمیشود یهو لباس پوشید . یهو بیرون رفت و در نقطه ای شانسی از خیابان تاکسی گرفت و بعد از نشستن در تاکسی تازه چک کنی پول خرد داری یا نه و در جایی که نمیدانی پیاده شوی و دنبال مغازه ای که نمیدانی کجاست بگردی . 


فکر های اضافه گاهی حتی انقدر تاثیرشان زیاد است که باعث میشوند یکی را قضاوت کنم . گاهی کار بد یکی را توجیه میکنند و گاهی هیچ واکنشی به آنچه که باید نشان نمیدهم . بیشتر که فکر میکنم میبینم فکر های اضافه را نمیشود فرصتش را داشت و بهشان فکر نکرد . نمیشود یک ساعت در مطب دندان پزشکی نشست و درد رفتن سوزن بی حسی را حس نکرد . راهش این است که از مغزت یک کار دیگر بخواهی تا انجام دهد . مثلا وقتی تصادف کرده ای و پایت از زانو جدا شده بجای فکر کردن به اینکه دیگر نمیتوانی فوتبال بازی کنی به این فکر کنی که موقع بیرون آمدن از خانه صندلی اتاقت را وسط اتاق نگذاشته باشی . به هر حال با یک پا خیلی سخت تر است رفت و آمد درون اتاقی که یک صندلی وسطش است . 


فکر های اضافه ام اما خیلی وقت ها انقدر هم بد نیستند که نخواهم بهشان فکر کنم . همانقدر که گاهی اعصابم را خرد میکنند . بیشتر اوقات هم وقتی مجبورم ساعاتی را جایی سر کنم  کمکم میکنند تا بد نگذرد . اما از آنجایی که نمیتوانم تصمیم بگیرم کی فکر های اضافه کنم و کی نکنم تصمیم گرفته ام فکر های اضافه ام را مدیریت کنم . حداقل میتوانم تصمیم بگیرم فکر های اضافه ی مفید تری کنم . به جای پنج دقیقه فکر کردن راجع به ایستادن در کدام نقطه از خیابان میتوانم به جزییات جنسی که میخواهم بخرم فکر کنم .