A P H E L I O N

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

در میان تمام پست های بلند این روز ها ، گذری به افکار کوتاه و سرسری ام اگر بخواهم بی اندازم ، می شود این پست که حاصل یک پرسش ذهنی است ، ذهن من از من . 


در حالی که صدای اذان در فضا پیچیده و من در ماشین تنها دارم مسیر را طی می کنم ، صدای موزیک را هم که به صورت کلی کمی پایینتر از حد معمول بود ، کمتر می کنم ، تا جایی که به گوش نرسد ، این بین خودم از خودم می پرسم چرا این کار را کردم و جدای از تمام احکام و مسائل شرعی اش که در آن لحظه برایم مهم نبود . و جدای از اینکه می تواند یک عادت باشد که از روی تکرار در من ریشه کرده باشد . دلیل واضحی برای آن می بینم . 


احترام به صدای اذان ، احترام به آن ساعت شرعی و یا احترام به آن لحظه ی ملکوتی و هرچه که بخواهیم اسمش را بگذاریم ، واضح ترین دلیلی است که از هرکسی که بپرسی میتواند برایت بیاورد . از کودک 10 ساله تا پیر 70 ساله . اما سوال این بود ، عدم احترام من در این لحظه آیا نشانه بی احترامی من است ؟؟ این بین به دو صورت می توانم به ماجرا نگاه کنم ، مثل این است که بگوییم عدم تلاش من برای نجات فردی که در حال خودکشی است ، به معنی قاتل بودن من است ؟؟؟ و یا این که از زاویه ای دیگر بگوییم ، عدم سلام کردن من به تمام آدم هایی که نمیشناسم در حالی که سلام کردن من نشانه احترام است ، می شود نشانه بی احترامی من . 


در مورد اول شاید اختلاف نظر هایی باشد ، اما در مورد دوم تقریبا همه سر اینکه عدم احترام من نشانه بی احترامی نیست توافق نظر داریم . اما در این مورد ، آیا عدم اقدام من برای کم کردن صدای موزیک می شود بی احترامی ؟؟؟ 


ضمنا لازم به گفتن نیست ، اذان ، قتل ، سلام کردن و یا هر مثال دیگری صرفا می شود مثالی از دُزی که من در نظر دارم ، بجایش می توانستم بگویم مثلا یک مسئله ی تقریبا حساس ، یک مسئله کاملا حساس و یک مسئله بی اهمیت . 

مباحثی را که پیش تر مطرح کردم ، اکثر آن برمی گشت به همان مرحله اول و اساس و پایه های مساله ی آشنایی ، که اصلا چطور است و چه  می شود و چه چالش هایی پیش رو است ، منتها علیرغم حساسیت آن مرحله ، مرحله ی سخت تر آشنایی به زعم من می شود اینجا ، اینجا که شناسایی را انجام دادی ، همه چیز برایت اوکی شده ست و میخواهی آشنایی اتفاق بیوفتد ، حالا می خواهد درست یا غلط .

بر خلاف اکثر آدم ها و اکثر جاهای دیگر دنیا ، اینجا این مساله کمی بغرنج و به گونه ای آزار دهنده می تواند باشد ، به دلایلی که اکثر آن ها را می دانیم و مربوط به فرهنگ و دین و سیاست و حکومت و جامعه و از این دست عوامل خارجی ، و مواردی که ممکن است ندانسته بهشان دامن بزنیم و یا بی دلیل تکرار و انجامشان دهیم و عوامل داخلی بنامیمشان . 

مثلا می دانیم که سیکلی که طی آن رشد می کنیم و به سن نو جوانی و جوانی می رسیم و عاری از هرگونه جنس مخالف است ، میتواند در نحوه ی آشنایی ما و تصور ما نسبت به روش های آشنایی با جنس مخالف تاثیر بگذارد . و می گذارد . منتها نظر من این است که روی اشنایی ما با جنس موافق هم تاثیر می گذارد . که این می شود همان چیز هایی که میدانیم ، در کنار چیز هایی که نمیدانیم و به آن توجه نمی کنیم . چون برای ما عموما مهم نیست که وقتی پسر هستیم ، مورد توجه فلان پسر قرار بگیریم یا خیر ، یا وقتی دختر هستیم از طرف دختر دیگری پذیرفته شویم یا خیر ، عموما عدم رخداد همچین اتفاقی را یک چیز عادی میبینیم و دنبال پیدا کردن مشکل و یا ایرادی در صورت وقوع آن در خودمان یا طرف دیگر نیستیم . منتها اگر طرفمان مثلا وقتی به عنوان یک پسر پا پیش می گذارید دختر باشد و آشنایی اتفاق نیوفتد ، تمام مدت به عواملی که مانع اتفاق نیوفتادن این آشنایی شدند فکر میکنیم و به دنبال رفع عیب هستیم . مثلا حتما از مدل موهایم خوشش نیامد . یا شاید باید بجای بافت کاپشن چرمی که این روز ها مد شده است می پوشیدم . یا شاید چهره ام بد است . یا هیکل ام روی فرم نیست . و از این جور موارد . 

این بین اما قبل از مطرح شدن چنین چیز هایی باید بگویم اصلا بحث ما سر آن نیست . پاراگرف بالا صرفا جهت این بود که بدانیم ما آنچنان که باید روی نظام روابطمان مسلط نیستیم . 

برویم سراغ اصل موضوعی که برای آن اینجا جمع شده ایم . ( در حقیقت این متن نوشته ی من به خودم است و استفاده از این عبارت کارایی ندارد اما دوست دارم اینگونه بنویسم :| ) آنزیم آشنایی را همانطور که گفتم ، مجموعه تلاش ها و مسیر ها و اتفاقاتی در نظر میگیریم که جهت برقراری ارتباط بین شما و آن چیز که میخواهید رقم می خورد . مثلا تا چند سال پیش و حتی در حال حاضر میان گونه های نادری از انسان ها ، انداختن شماره داخل کیف و سبد خرید می شود یک نوع تلاش برای آشنایی ، البته نه از نوع ارزشمند آن . اگر بخواهیم خودمان را گول نزنیم ، اکثر ما خواستار برقراری ارتباط با جنس مخالف خودمان هستیم ، و یا بهتر بگوییم ، چالش اصلی ما برقراری ارتباط با جنس مخالف است و در دیگر ارتباط های اجتماعی ممکن است اینچنین دچار چالش و بحران نباشیم . پس در همین مورد هم حرف میزنیم . 

بیایید از افکار یک جوان درست قبل از اینکه دست به انجام همچین کاری بزند با خبر شویم : 
-از چه روشی برای باز کردن سر حرف استفاده کنم 
-اگر خوشش نیاید 
-اگر ضایع شوم 
-اگر جوابم را ندهد 
-اگر آبرو ریزی شود 
-اگر بگوید فلان کار را کن 
-اصلا برم چی بگم 
-اگه از من خوشش نباید چطور بحث رو جمع کنم 
-اگه برم و طوری حرف بزنم که فرصتم رو از دست بدم چی ، باید حسابی به چیزی که میخوام بگم فکر کنم . اما اینقدر وقت ندارم 
-حتما خودش یکی رو داره که خیلی بهتر از منه 
-شاید مامانش همین دور و بر باشه 
-اصلا از کجا معلوم هنوز مدرسه ای نباشه ، یا اینکه دانشگاه نرفته باشه و از من بزرگ تر نباشه 
-چطوری بدون اینکه یخوام بهش پیشنهاد بدم این چیزارو بفهمم 
-چطوری ازش بخوام قبل از اینکه باهم بخوایم وارد رابطه خاصی بشیم یا جواب نه بده یه وقتی رو واسه اینکه بهتر باهم رو به رو بشیم بذاره 
-اصلا اگه اینجوری باشه که همیشه باید وقتش رو واسه این چیزا بذاره حتما کلی آدم در روز این رو ازش میخوان 
-بیخیال اینم یکی مثل قبلی ها حالا چه اصراری داری تو پسر/دختر حتما سرش با یکی گرمه . اصلا تو براش اهمیتی نداری . 
-آره بابا اصلا اونقدر هم که فکر میکنم خوب نیست ولش کن 
-الکی خودم رو ضایع نکنم 
-...

معمولا چنین افکاری یا مشابه چنین افکاری در ذهن فرد ایجاد میشه که عموما به بیخیالی منجر میشه و فرد راهشو میگیره و میره . این افکار اما قطعا به نظر شما هم افکاری هست که برای هر فردی هر کجای دنیا اتفاق میوفته و اصلا نشانه ای از تاثیر فرهنگ و دین و سیاست و ... در اون وجود نداره . در حقیقت به نظر من تاثیر این موارد در پیامد هرکدام از اگر های بالا نهفته است . پیامدی بزرگتر از واقعیت خودش که بر اثر افکار عموم جامعه و جو حاکم بر اون متاثر از عواملی که به اونا اشاره شد بوجود میاد . این ناشی از وجود یک بازه و فاصله طبقاتی بسیار بزرگ بین نوع باور افراد هست . مثلا ممکنه شما به دختری پیشنهاد آشنایی خیلی مودبانه و در چهارچوب ادب بدی ، و دختر همین پیشنهاد رو نشانه ی گستاخی و بی فرهنگی و ضد اجتماعی بدونه ، و در عین حال دختر دیگه ای اون رو نشانه ادب و فرهنگ و پذیرفته بدونه و دختر دیگه اون رو چیپ و داهاتی گونه بدونه ، و نکته ی عجیب این بین تفاوت ظاهری و رفتاری این دختر ها باهم هست . در حالی که فاصله افکارشون باهم فرسنگ ها فاصله داره ، در ظاهر اون تفاوت خلاصه میشه به لباس کمی باز تر ، مانتو یا چادر یا شال پوشیده تر و رژ پر رنگ تر ، و یا در محیط دانشگاه این تفاوت ها هم به صفر میل پیدا میکنه ، در حالی که خارج از این سیستم ، خارج از سیستمی که به این افکار پوشش و رفتار خاصی رو معرفی و تحمیل کنه ، شما با دیدن اون افراد و دقت به رفتار اونجا میتونی از افکارشون به صورت نسبی و در حد نیاز مطلع بشی ، اینجاست که ایراد یک حکومت واحد بر افکار مختلف یا فاصله بسیار زیاد ظهور میکنه . البته در این زمینه .

در قسمت دیگه ای از این ماجرا ، جدای از حکومت ها ، سنت ها هستند که علیرغم متاثر بودن از حکومت ، عاملی غیر قابل نادیده گرفتن هستن . مثلا در سنتی که دوست دختر جایگاهی در اون نداره ، رابطه بین دختر و پسر فقط میتونه به صورت ازدواج شکل بگیره ، عدم وجود این تعریف باعث بوجود اومد فضایی میشه که در اون انواع خواسته ها در تقابل با هم در فضایی بدون چهارچوب مشخص قرار میگیرن . این فضا ضمن اینکه مارو در قسمت آنزیم آشنایی از جهت انتخاب درست آنزیم دچار مشکل میکنه ، بستری رو فراهم میکنه برای سوء استفاده از روابط و یا وارد رابطه اشتباهی شدن .
 (( حالا که این بحث پیش آمده لازم میدانم در این پرانتز چند خطی را به ایراد این فضای بدون تعریف و چهارچوب اختصاص دهم ، به عنوان مثال ، فضایی را متصور شوید که همه ی انسان ها در آن لخت هستند ، حرف نمیزنند ، چشمانشان بسته است و به صورت کلی واکنشی نشان نمی دهند . پر است از انواع انسان ها با اندازه های مختلف و رنگ های متنوع . حال از شما بخواهند آنهایی را که مذهبی هستند از آتئیست ها جدا کنید ، این بین ممکن است کمی زرنگی به خرج دهید و بروید سراغ بارزترین نشانه های افراد مثلا میدانید اکثر آن ها رنگ پوست تیره تری دارند افراد مذهبی ای هستند ، و یا بتوانید اعراب را از روی ظاهرشان تشخیص دهید ، یا از این دست مشخصه های ابتدایی ، اما در نهایت نمیتواند به هیچکدام از انتخاب هایتان مطمئن باشید ، صرفا میتوانید شانستان را بالا و پایین کنید ، تصور کنید اگر قرار بود دنبال آتئیست ها بگردید تقریبا تشخیص آن ها غیر ممکن بود ، اما اگر کمی چهارچوب را کوچکتر کنیم ، مثلا در فضای دیگری که شرایط اعضا همان باشد ، منتها شما بدانید همه شان آدم های مذهبی هستند ، از شما بخواهند مسلمان ها را از مسیحیان و بودایی ها جدا کنید . آن موقع تشخیص برای شما به مراتب آسان تر بود . مثلا چشم بادامی ها را میتوانستید به راحتی در زمره بودایی ها قرار دهید ، عرب ها و آنهایی که سیاه تر بودند و مشخص بود حوالی خاورمیانه زندگی میکنند را در زمره مسلمانان و آن سفید تر ها که روی صورتشان کک و مک های نارنجی بود را هم میان مسیحیان . این می شود زمانی که شما تعاریفی را از پیش برای فضایی مشخص کنید )) 
پس سنتی که در اون مثلا دوست دختر تعریف نشده ، در حالی که وجود اون غیر قابل انکار و نادیده گرفتن هست ، صرفا فضایی رو ایجاد میکنه بدون چهارچوب ، ما تعریفی برای دوست دختر نداریم ، نحوه برخورد با اون ، چهارچوب های رابطه و یا نحوه مراقبت خانواده از این شرایط رو هم نداریم چون به وجود اون اعتقاد نداریم . و این بین زمانی که همچین چیزی وجود داره ما اون رو به حال خودش رها کردیم ، هر رابطه به هر صورت درست و نا درستی شکل میگیره و پیش میره . این بین این ما هستیم که در تقابل با این فضا جهت آشنایی به اشخاصی که در این فضا وجود دارن دچار چالش خواهیم شد ، نمیدونیم کدوم انتخاب رو برای چه هدفی باید در نظر بگیریم ، نمیدونیم بر اساس چه معیاری میشه وارد چه رابطه ای با چه چهارچوبی شد ، صرفا یک رابطه تعریف شده ، و اون رابطه به آسانی قابل دست یابی نیست پس ما شروع میکنیم به برنامه نویسی به صورت غیر رسمی ، کاری که در دنیای نرمافزار اتفاق میوفته ، زمانی که مثلا ما به برنامه ای برای ارتباط باهم نیاز داریم اما در بستر اساسنامه سیستم عاملی که از اون استفاده میکنیم وجود همچین برنامه ای تعیین و پیش بینی نشده . پس برنامه نویس ها به صورت غیر رسمی شروع به انتشار برنامه ها میکنن که در اون سیستم عامل به اجرا در میاد ، این بین این برنامه ها ممکنه حامل ویروس باشن ، ممکنه باطری گوشی یا سیستم شمارو بیش از حد مصرف کنن یا به کلی سیستم شمارو خراب کنن . 

در مورد آنزیم آشنایی در این مرحله هم همینطور است ، فضای تعریف نشده باعث وجود خواسته های تعریف نشده ، واکنش های غیر قابل پیش بینی ، پیش روی های خارج از برنامه و خرابی ناشی از استفاده نا درست از اونها بشه . 
این که به راستی آنزیم آشنایی قرار است چگونه باشد و چگونه عمل کند مساله ی پیچیده ای است . منتهی نباید فراموش کرد ما صرفا در مورد چالش های این مسائل حرف میزنیم . میدانیم مثلا در محیط دانشکده میتوان با زیر نظر گرفتن همکلاسیمان یا در محیط فامیل با زیر نظر گرفتن فلانی کلی از آن اطلاعات به درد بخور بدست آورد که به ما جهت انتخاب و استفاده از آنزیم درست آشنایی کمک کند . 

باید  به این موضوع اعتراف کنم که متن بواسطه آن پرانتز اضافی از نظم خارج شد ، یعنی نمیتوانستم آن را حذف کنم . پس ترجیح بر این شد که متن را بهم بریزم و یک جور هایی بدون انتها و نتیجه آن را رها کنم و از موارد بسیاری صرف نظر کنم . پس متن را اینجا پایان میدهم . منتها سعی خواهم کرد به شکل دیگری و خلاصه تر در موارد بعدی از مطالبی که عنوان نشد استفاده کنم . 

از آنجایی که من همواره آدم کنجکاوی بودم ، وقت زیادی را برای آشنایی اختصاص دادم در سراسر زندگی ام ، حالا این آشنایی گاها مثلا آشنایی با چیزی بوده که جسم نداشته ، یا مثلا شیء بوده ، یا نوعی طرز تفکر بوده ، و خب گاها هم آدم ها هدف بوده اند . در مورد آدم ها این مساله کمی عجیب اتفاق میوفتد . 

در حقیقت از آنجا که آشنایی در مورد آدم ها دو طرفه اتفاق قرار است بیوفتد یک مقدار مساله پیچیده می شود . مثلا اگر بخواهی با نمیدانم تفکرات فروید آشنا شوی لازم نیست فروید بخواهد یا نخواهد ، خودت بخواهی می روی و آشنا می شوی . منتها اگر بخواهی با دختر همسایه آشنا شوی ، اینجوری نیست که بخواهد و نخواهد بتوانی آشنا شوی . حتما باید بخواهد . 
مساله یه اینجای ختم نمی شود اما . در نگاه اول خب اینطور است که خب هنوز هم پیچیده نیست . یا می خواهد یا نه دیگر ! اما پیچیده س . لا اقل این جا که ما زندگی میکنیم پیچیده ست . 

همانطور که گفتم زمان زیادی را صرف آشنایی کردم . در مورد آدم ها اما یکجور محدودیت و وسواس نمیگذاشت به راحتی باب آشنایی باز شود . یا اینکه باب آشنایی گاهی گشوده می شد اما چیزی در آن جهت آشنایی نبود . مانند فضای دیگری بود مثلا رمانی به زبان گینه ای باز کنی هیچ چیزی اش را نمیفهمی . آنگونه بود گاهی . 

به هر حال این بین مسائل و تجربیات و اتفاقات و نکات قابل تاملی بر سر راه من قرار گرفتند که قرار است اگر بتوانم طبقه بندی ای برایشان صورت دهم در این پست . البته میدانم قرار نیست اکثر متنی که مینویسم قابل فهم و درک باشد و ایراد از من است چون آن نظم اولیه را احساس نمیکنم در این رابطه و نمیدانم قرار است چگونه متن به نظم برسد . بگذریم . 


بیایید برای اینکه حداقل خودمان را گم نکنیم . یک طبقه بندی اولیه را متصور شویم . مثلا " پیش از آشنایی ،آنزیم آشنایی، آشنایی ،آنزیم جدایی، پس از آشنایی " . آن آنزیم ها که میبینید در حقیقت فرمول های آشنایی و جدایی را شامل می شوند که قطعا در فضایی قرار دارند ما بین مرحله پیش و پس خود . پس اسم آنزیم را برایشان انتخاب میکنیم . همینطوری . 


پیش از آشنایی :
پیش از آشنایی برای من وسواسی ترین لحظه هاست . یعنی پر شده است از انواع معیار ها و ضریب های متفاوت که کار را برای انتخاب سخت می کند . انتخاب یک نفر یا یک موضوع برای آشنایی ، زمانی که میدانی تا بخواهی وقت داری و تا یخواهی شرایطی که در آن قرار داری عوض نمی شود این انتخاب آسان می شود اما زمانی که در شرایط محدود تری قرار داری سعی می کنی انتخاب را با دقت بیشتری انجام دهی . اما آدم ها را که نگاه میکنی دنبال چیزی هستی بینشان که تو را وادار به خواستن کند . مثلا آن دختری را که آن طرف باجه می بینی چهره ی خوبی دارد . صدای دلنشیتی دارد . اما شخصیت و طرز فکر ساده ای دارد در عین حال . که البته نه اینکه نکته ی منفی ای باشد . صرفا در معیار های ذهن تو تناقض هست بین این چند مورد . یعنی چهره ش 10 امتیاز مثبت میگیرد و طرز برخوردش 10 امتیاز منفی . خب این سلیقه ای است پس اینطور نیست که بخواهد آدم بدی باشد یا خوب . منتها برای تو امتیازش می شود پوچ . و خب این یک پروسه ی ثابت است . مثلا زمانی که مدت زیادی تنها بودی . ضرایب این معیار ها تغییر می کند مثلا چهره اش دو برابر امتیاز می گیرد و طرز فکرش نصف . آنطوری می شود 15 امتیاز مثبت . همان دختر با همان ویژگی ها . پس پیش از آشنایی لحظه ای است که معیار ها و ضرایب مدام در حال بالا و پایین شدنند . مثلا وقتی دنبال کسی هستی که همخانه ات شود تا اجازه ها نصف شود . دیگر حالا قیافه ش آنچنان برایت مطرح نیست . بیشتر فوکوس میکنی روی اخلاق و رفتارش . در عین حال وقتی کسی را بخواهی برای پُز دادن و ظاهر سازی . اخلاق و رفتارش را میتوانی حالا برای آن چند ساعت و چند دقیقه تحمل کنی . بیشتر قیافه و اندامش برایت مهم می شود . یا حالا موارد دیگری که مشابه همین موارد هستند . 
نکته ی مهم در این مرحله اما زمانی است که ما همه ی این ها را باهم قاطی میکنیم به نحوی . مثلا از شخصی که برای ظاهر خوبش با او آشنا شده ایم توقع مشارکت در امور پیچیده تری مانند احساسات و افکارمان داریم . یا مثلا کسی را که برای پول و ماشینش با او آشنا شده ایم برای موارد دیگر هم مورد استفاده قرار می دهیم . منتهی ممکن است جواب ندهد . در حقیقت ما یا نمیدانیم دنبال چه چیزی برای آشنایی هستیم . یا در میانه فراموش میکنیم معیار های آشناییمان را و آنها را جایگزین میکنیم . که همین تنها نکته ی مهم این مرحله است . شناخت این معیار ها و اینکه به دنبال چه هستیم . مثلا برای من گشتن دنبال دختری که پای ثابت برنامه هایم باشد و هرشب بتواند بیرون خانه بخوابد امری بیهوده س چون نه برنامه ای دارم نه جایی که شب ها بروم . پس عملا گشتن به دنبال همچین چیزی برای آشنایی می شود عمل باطل . 

در عین حال باگ دیگر این مرحله می شود حباب هایی که در افراد وجود دارد . یا همان فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه :| ( مثل دیگری است مطابق آن چیزی که میخواهم منتها یادم نمی آید . یک چیزی است در مایه های نمیدهد خبر از سر درون یا همچین چیزی :| الان نزدیک ترین مثل همین بود که در یادم بود :| ) این می شود زمانی که افراد چیزی هستند که نیستند . مثلا پسری را تصور کنید که ادعای لات بودن دارد اما در خلوت خویش از سوسک می ترسد . شما با این تصور که بعد ها در نزاع های احتمالی آن شخص همراهتان باشد با او رفاقت می کنید اما در نزاع های احتمالی که بعدا اتفاق می افتد پر پر می شوید چون در آشناییتان این باگ وجود داشت . در مورد آدم های مذهبی اِ بی مذهب و آدم های پولدار فقیر هم همینطور . و مثال های دیگر . این هم می شود نکته ی دیگری که پیش از آشنایی میتواند از اهمیت برخوردار باشد . 

مورد بعدی هم میتواند عدم شناخت ما از خودمان و عدم آشنایی با انتظاراتمان باشد . یک نوع سردرگمی است . اینکه نمیدانیم اصلا چه کسی را برای چه چیزی میخواهیم . صرفا میخواهیم یک نفر باشد . این در ظاهر قابل بحث نیست . یعنی موردی است که از عدم آگاهی ناشی شده س که راه حلش می شود رسیدن به آگاهی نه چیز دیگری . اما در عین حال زمان دیگری هم این حالت پیش می آید . زمانی که این اتفاق بر اثر عدم اهمیت بی افتد . و یا در حالت پیچیده تری صرفا برگردد به همان کنجکاوی و خاص پنداری . یعنی به دنیال کیس متمایزی بودن . چیزی که به خودی خود هم تعریفی ندارد . تشخیص آن به آسانی ممکن نیست و یا گاها در این مرحله غیر ممکن است . مثلا ما میدانیم اگر برای ازدواج میخواهیم با کسی آشنا شویم در این مرحله چه چیز هایی نشانگر آن شخص هستند . و هرچه ما به دنبال مورد خاص تری باشیم این دامنه تنگ تر و گاها نا پدید می شود . یعنی ما میدانیم دنبال مورد خاصی هستیم . مثلا ظاهرش برای ما اهمیت دارد  . منتها آن چیز خاص ظاهرش نیست . مثلا قد و اندازه ش مهم است . منتها آن هم ملاک اصلیمان نیست . این حالت می شود حالتی که سخت می شود برایت ارتباط برقرار کردن با دیگران . همه ی توجه ت صرف پیدا کردن چیزی می شود که نمیدانی چیست . و سخت است خب . 



خب تا اینجا که نوشتم سعی میکنم چیز دیگری به این مرحله اضافه نکنم . همانطور که پیش بینی کردم سراسر چرند و پرند از آب در آمد که باید گشت دنبال چیز ها بین متن . برای مراحل بعدی سعی بیشتری می کنم تا بهتر بتوانم نگارششان کنم . این پست را در این مرحله می بندم .