A P H E L I O N

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

یک موضوعی هست که نمیدانم تا بحال چه اندازه با آن برخورد داشته اید یا اصلا از وجودش خبر داشتید یا نه ، آدم باهوش می تواند ترسناک باشد ، البته اینجا نه در مورد آدم باهوشی از جنس هانیبال در سکوت بره ها و نه کسی مثل شوهر حاله تان که سر بقیه را کلاه می گذارد حرف می زنیم و نه از ترسی از جنس این ترس ها . آدم باهوش ، در وجود آدمی که هوش کمتری دارد و کمتر می فهمد ترس می اندازد . ترسی از این جنس که با واقعیت بهترین نبودن و شایسته ترین نبودن رو به رو می شود . 


حالا ممکن است بگویید خب موضوع این وسط چیست ، موضوع جایگاهی هست که آدم های باهوش و شایسته نفرات آن جایگاه ها را به خطر می اندازند ، و به همین دلیل آن نفرات حاضر در آن جایگاه ها از آدم های باهوش و فهمیده بر حذر می باشند . به این صورت که بعد از مرحله ای از فهم و هوش ، دیگر شما شایسته یک پست مدیریتی و یک جایگاه موثر نخواهید بود ، چون اصلا این ابزار در اختیارتان قرار نمیگیرد . 


مثلا مدیر دانشگاه آزاد فلان جا ، اصلا لازم نیست آدم باهوشی باشد یا از توانایی و فهم بالایی برخوردار باشد ، چون در طول مدت خدمتی که می کند دستوراتی میگیرد که اصلا لازمه ی دریافت و اجرای این دستورات این است که آدم از هوش و فهم بالایی برخوردار نباشد . 


در وجه دیگری از ماجرا مدیر دیگری است که کارمندی دارد که دارای هوش شایستگی بیشتری نسبت به او هست ، خب این که این کارمند باید حذف شود یک واکنش طبیعی به احساس خطر در هر موجود زنده ای است . چون اگر شخص دیگری وجود دارد که از شما بیشتر می فهمد و باهوش تر است ، پس یعنی شما بهترین نیستید ، پس برای اینکه بهترین شوید باید بروید بیشتر مطالعه و مهارت آموزی کنید ؟ نه . شخص باهوش تر را حذف کنید . 



و در ادامه تمام این شایسته سالاری ها و استفاده از آدم های باهوش و فهمیده خب قطعا همین نتایج درخشان و استثنایی حاصل می شود که خب امری طبیعی به شمار می رود . 


در حقیقت حتی ورای این مساله که آدم های باهوش خطرناک هستند ، آدم ها کلا نباید زیاد هم راجع به کاری که می کنند بدانند ، مثلا لزومی ندارد مادامی که یک مدیر روابط صمیمی با بالا دستی ها و پایین دستی های خود دارد ، در مورد وظایف و پیش نیاز های جایگاه مدیریتی اش زیاد بداند و آگاه باشد ، همین که شماره موبایل فلانی را دارد و بلد است چطوری 10 دقیقه حرف بزند که حداقل 8 دقیقه اش قابل پخش باشد یعنی مدیر شایسته ای است . 



اما از دست آدم های شایسته و باهوش چه کاری بر می آید ؟ هیچی ، در حقیقت آدم های باهوش و شایسته دیگر دنبال این نیستند که خودشان را اثبات کنند و یا تحول و انقلابی را رقم بزنند ، آدم های باهوش سعی می کنند از زمان محدودی که برای زندگی در اختیارشان قرار گرفته با لفظ گور بابای همه شان بهترین استفاده را کنند . اینطوری می شود که کم کم ، نه تنها دیگر رقیبی برای جایگاه های مدیریتی پیدا نمی شود ، بلکه آدم هم کم میاید و مجبور می شوند مدیر ها را هی جا به جا کنند و تا عمر هست ازشان استفاده کنند . چون آدم های باهوش که دیگر اصلا وارد رفابتی که از پیش بازنده اند نمی شوند و آدم های خنگ هم طول می کشد تا بتوانند دوره های مدیریتی را فرا بگیرند . 

به نظرم ، تعهد ضروری است . 

ممکن است بگویید مثلا خب بدیهی است که تعهد باید وجود داشته باشد وضروری است ، اما خب در عین اینکه معمولا همه میدانیم تعهد امری ضروری است ، متعهد نیستیم . 


این چند وقت اخیر با آدم های زیادی در رابطه بودم که تعهد را به شیوه های گوناگون قربانی می کردند ، از پیش پا افتاده ترین آنها یعنی سر قرار حاضر نشدن یا دیر آمدن ، تا به قول عمل نکردن ، از زیر بار کاری شانه خالی کردن و هرگونه مسوولیت ناپذیری دیگری . اما در عین حال در جبهه دیگری برای حفظ رابطه تلاش می کردند ، مثلا بجای حاضر شدن در یک جلسه کاری ، پول میدانند ، بجای عمل کردن به چیزی که قول داده بودند ، چیز دیگری بجا می آوردند با این تصور که چیز بهتری است پس چیز قبلی را جبران میکند . اما در حقیقت ، بر خلاف تصور عمده آدم ها ، چیز بهتر لزوما جبران کننده عدم تعهد نیست . 


گاها حتی آدم ها به اشتباه فکر می کنند تعهد مساله ساده ای است و میتوانند بدون آن پیش بروند ، حتی نه اینکه بخواهیم هدفی را تصور کنیم و حتی نه اینکه بخواهیم بگوییم تعهد برای عاقبت به خیری لازم است . تعهد حتی برای یک شرایط یک ساعته هم لازم است ، یک آدم بی تعهد مانند یک آدمی است که هیچوقت شناخته نمی شود ، و نه از آن نا شناخته های جذاب لعنتی . یعنی هیچوقت نمیدانی در مورد چه چیزی جدی است ، کدام حرفش قرار است در راسته ی اعمالش قرار بگیرد . 


با همه اینها ، آدم هایی هستند که عدم تعهد را یک ویژگی درونی میبینند ، فکر می کنند اگر از آنها بخواهی متعهد باشند ، میخواهی آن ها را تغییر بدهی و از خودشان به دیگری تبدیل کنیشان ، که این مسخره است . 


خیلی جالب است که کل این نوشته بدیهی و ساده به نظر می رسد ، اما حتی خود من هم میتوانم در خیلی از موارد آدم متعهدی نباشم . 

در جایگاه پسر جوانی که تصمیم گرفته است خود ارضایی را کنار بگذارد ، فصل بهار بد فصلی است . 


عاشق شدن همیشه مساله به ظاهر پیچیده ای بوده س ، خصوصا وقتی سن آدمی بالا تر می رود . به نظر من ، در مواجه با جنس مخالف آدم یا خوشش نمیاد ، یا خوشش میاد ، یا دوستش دارد ، یا عاشقش است ، یا صرفا تمایل جنسی دارد و یا گی است . که در فصل بهار معمولا با گزینه خوشش نمیاد دیگر طرف نیست آدم و از همه خوشش میاد . اما در عین حال هنوز آنقدر ضعیف نیست که بین خوشش میاد و دوستش دارد و عاشقش است نتواند تبعیض قائل شود . 


اکثر گزینه ها اما در رشته تمایل جنسی فعالیت دارند ، یعنی آدم خوشش میاید که طرف را فیتیله پیچ کند ، نه اینکه باهاش بنشیند وقت بگذراند و در مورد کتاب خواندن بحث کند . برای همین هم است که وسواس کمتری برای انتخاب جنس مخالف به خرج می دهد آدم تا جنس موافق ، یعنی نه اینکه جنس موافق را بخواهد بکند ، از جهت اینکه با چه کسی وقت بخواهد بگذراند . وقتی قرار نیست کسی را بکنی معمولا در انتخابت جدی تری و روی مسائل مهمتری تمرکز داری . 


فصل بهار همینش بد است ، یعنی از بس تمایل داری ، مسائل مهم تر را میگذاری دم کوزه آبشان را میخوری و با هر نگاه عاشق می شوی ، مثلا من پشت فرمان بودم ، پیچیدم توی یک خیابان ، یک دختری وایساده بود با تمرکز خیلی بالایی داشت بستنی میخورد و من تا حالا اینقدر از دیدن بستنی خوردن یکی شگفت زده نشده بودم . آنقدر زیبا و تاثیر گذار بود که ممکن بود بروم باهاش دوست شوم ، برایش هی بستنی بخرم و هی بپیچم توی کوچه ای که دارد بستنی میخورد . شاید سوال پیش بیاید که این اصلا تمایل جنسی نیست ، که خب من تا حالا از بستنی خوردن یک پسر ذوق زده نشدم و تفاوتشان هم فقط جنسشان بوده . پس جنسی است . 


از طرف دیگر ، آدم هی میخواهد ، اما برنامه ای ندارد . یعنی میخواهد با جنس مخالف دوست شود ، یک نفر را در این فصل داشته باشد اما خب مثلا اگر من با دختر بستنی خور جوش میخوردم ، غیر از بستنی خوردنش برنامه ای نداشتیم و ممکن بود کلا از دار دنیا زیبا خوردن نسیبش شده باشد . اصلا جدای از این ها ، آدم همان برنامه هایی که فکر می کند دارد هم ندارد ، یعنی می رود با یکی دوست می شود ، می روند یک کار های استانداردی را انجام می دهند که اصلا هیجان انگیز نیست و صرفا در قالب رابطه مثلا دهن به دهن چرخیده که اینطوری باید باشد ، یعنی مثلا می روند رستوران باهم ، بعد اصلا حال نمیدهد بروی رستوران ، یا می روند توی پارک مینشینند حرف می زنند ، یک کار هایی عجیبی که بیشتر شبیه کاغذ بازی ها مراحل اداری یک پروژه است که مثلا آخرش قرار است یه یک چیزی ختم شود که برای آن آدم این مراحل را مجبور است انجام دهد . 


حالا این وسط سوال پیش می آید که پس کلا چطوری است که عاشق بشویم و همه چیز باحال باشد ، یعنی تمایل جنسی را در نظر نگیریم ؟ آن مسائل مهمتر چیستن اصلا ؟ 

سوال خوبی است که جوابی برایش ندارم اما نظرم قطعا کنار گذاشتن تمایلات جنسی نیست و مسائل مهمتر هم فکر می کنم بستگی به افراد مختلف متفاوتند . ( حالا ممکن است بگویید اِ ؟ نه بابا زرنگ ؟ ) 


نگاه ما به تمایل جنسی یک نگاه بدی است ، یکجوری که طرف فکر می کند این جسمش است برای ما اهمیت دارد ، و کلا کمتر کسی است که زیر بار برود جسمش هم اهمیت دارد در کنار تمام افکار و روحیاتی که دارد . در حقیقت اهمیت بر آورده کردن یک نیاز جسمی را کمتر از برآورده کردن یک نیاز روحی می بینند که این اصلا منطقی را در بر نمی گیرد . ( حالا بحث اصلا فعلا سر این نیست فقط گفتم که گفته باشم که حضور تمایلات جنسی و جسمی ضروری است ) 

مسائل مهمتر که بستگی به افراد دارند اما مثلا چیا هستند ، مثلا من می توانم دختری را که عاشق فیلم کره ای است بکنم ، ولی نمیتوانم رابطه ی غیر جنسی خیلی خوبی بر قرار کنم باهاش . مثلا می توانم دختری را که خاله زنک است و خدای چشم و هم چشمی و لاکچری به نظر رسیدن را هم بکنم ، اما باز هم از حرف زدنش چندشم می شود . کلا هر دختری را میتوانم بکنم ، بنابراین کردن تنزل پیدا می کند یه یک ویژگی دیفالت ، و ویژگی های اخلاقی اش از این جهت که منحصر به فرد می شوند مهم تر هم هستند . مثلا دختری را که طراحی می کند و ورزش می کند و یک دنیای تخیلی با کارکتر های فرضی دارد را هم همچنان می توانم بکنم و در کنارش کلی رابطه مصلحه هم میتوانیم داشته باشیم از جنس تبادل نظر و بحث و گفت گو . حالا این وسط شما ممکن است با دختری که فیلم کره ای میبیند بتوانی زیاد گفت و گو کنی که بعید است ، چون اگر در مورد فیلم کره ای حرف داری گی ای اصلا . 


میدانم احتمالا مطلب با در و پیکری نشد و خواندنش هم قرار است دشوار باشد اما خب چکار کنم تا همینجا خوب است فعلا .