A P H E L I O N

تو باید خوب باشی

جمعه, ۶ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۳۴ ب.ظ

اصلا توی فاز های چسناله نیستم . از طرفی آن را محکوم هم نمی کنم . اصلا باهاش کاری ندارم و همینطور بی دلیل مطرح کردمش :|  میخواهم در مورد پیشرفت ، خوب بودن ، آدم بودن حرف بزنم . 

بیایید قبل از اینکه بحثی اتفاق بی افتد کمی به مفاهیمی که قرار است در موردشان کنکاش کنیم فکر کنیم . انسان خوب و موفق چجور انسانی هست ؟؟ پیشرفت به چه معنی هست و چه چیزی رو پیشرفت میدونیم ؟؟؟ وقتی کسی رو خوب میدونیم ، چرا اون رو خوب میدونیم و اگر خودمون رو انسان موفق یا نا موفقی میدونیم دلیل اون چیه ؟؟؟ 

وقتی دقیقتر به این موارد نگاه می کنیم با کمی راهنمایی متوجه نکاتی می شویم ، اینکه آرمان ها و تعاریف ما تا حد زیادی متاثر از مشاهدات و تجربیات ما هستند . مثلا انسان موفق را تا حد زیادی انسان پولدار میدانیم ، یعنی مسیر موفقیت مسیری است که در انتها به پول می رسیم ، یا انسان خوب را انسان خیّر و نیکوکار می بینیم و کسی که زندانی آزاد می کند و این حرف ها . این تعاریف تا حد زیادی با واقعیتی که ما آن را مشاهده می کنیم تطابق دارند . اما واقعیتی که ما به آن نگاه میکنیم ، تا چه اندازه واقعیتی هست که ما در آن زندگی می کنیم ؟؟؟ این سوال در نگاه اول سوال چرندی است . به نظر نمی رسد سوال درستی باشد و این دو باهم تفاوتی داشته باشند . اما بیایید کمی ریز شویم ، شما 70 سال 80 سال عمر می کنید ،اکثر شما مدت زیادی از این زمان را مشغول به انجام دادن کاری هستید که از انجام آن و یا از تکرار آن لذت نمی برید و گاها رنج می بینید ، میتوانید این رنج را در نگاه کارکنان ادارات ببینید . این مسیر موفقیتی هست که با واقعیت بیرونی مطابقت دارد ، شما درون مسیر موفقیت و پیشرفت قرار دارید ! شما به پول می رسید به جایگاه می رسید ، اما در عین حال بخش بزرگی از زمان زنده بودن خودتان را مشغول راه رفتن در مسیری هستید که از بودن در آن لذت نمی برید . این واقعیت درونی زندگی شماست . دوست داشتید ویولون می زدید ، می رفتید صبح ها ورزش می کردید و شاید چای را در آرامش می خوردید ، مشغول به کاری بودید که از انجام آن لذت می بردید ، با آدم هایی معاشرت می کردید که از حضورشان در کنارتان احساس شادمانی می کردید و از این جور چیز ها . پس میبینیم که تفاوت هایی دارند ، شما در عین حال که انسان خوب و موفقی به شمار می آیید اما از درون بدون اینکه حتی نسبت به علایقتان و خواسته هایتان آگاه باشید در عذابی به سر می برید که آن را حس نمی کنید . و حس نکردن درد خودش عجیب است . همه مان با این بیماری از نوع فیزیکی اش آشنا هستیم و میدانیم چقدر خطرناک است . 

اما خب اینطور که نمی شود ، مطالب بالا آنقدر ساده و پیش پا افتاده و قابل درک هستند که بعید است این همه انسان ها نسبت به آن آگاهی نداشته باشند . درست است . ما همه این ها را میدانیم . خیلی از ما حتی میدانیم چی چیزی میخواهیم و سراغ آن می رویم . خیلی از ما اما نمیدانیم . و دسته ای از ما میدانیم اما از رسیدن به آن چیز بی نسیب می مانیم . 

مثلا من میدانم میخواهم مدیر یک شرکت کارآفرینی بشوم . اما نمیتوانم ریسک انجام آن را با توجه به محدودیت هایی که من ، و جامعه من بوجود آورده است و یا اینکه از قوانین طبیعت است بپذیرم . و به نوعی میتوان گفت ترجیح من انجام دادن کاری با ریسک کمتر و لذت کمتر است که گاها این لذت هیچ می شود . و برای جبران آن دست به انجام لذت های لحظه ای میزنم . برای اینکه میانگین نمودار لذت را روی رِنج ثابتی نگه دارم . این برای من مانند یک نوع مخدر عمل میکند . نه برای من . برای هر آدم دیگری . اعتیاد به انجام لذت های لحظه ای و فراموش کردن لذت های پایدار . مثلا از حضور در خانواده یا داشتن فرزند نمیتوانم لذتی ببرم . این در حالی هست که صرفا غُده ی لذت من با انجام یک عمل لذتبخش با دُز بالا تحریک می شود و شادی را ترشح می کند . قبل تر از رابطه ی لذت ها و مخدر ها گفته ام . 

از طرفی ، باتوجه به چند خطی که ابتدا گفتم ، ما تعریف درست و قابل استنادی از پیشرفت نداریم . نمیدانیم چه چیزی پیشرفت است . تصور ما از پیشرفت صرفا محدود به داشته های عینی و قابل مشاهده ما می شود . این در حالی هست که پیشرفت میتواند جنبه ی درونی تری داشته باشد . میتواند متناسب با هدف زندگی ما باشد نه زنده بودنمان . این خودش مانند همان واقعیت های درونی و بیرونی است . یک جور هایی مشابه و یک جور هایی متفاوت است . پیشرفت های ما عموما در مسیری موفقیت تلقی می شوند که زنده بودنمان را آسان کند . مثلا من بروم فلان رشته را در دانشگاه تحصیل کنم تا کار با درآمدی در آینده داشته باشم تا بتوانم راحت تر زنده بمانم . این متفاوت است با زمانی که من در مسیری گام بردارم تا نوع نگاه خودم و درک خودم از مسائل را و نحوه ی اندیشه و افکارم را در مسیر رو به جلو پیش ببرم . معمولا تاثیر آنها پیش از آن که عیان باشد در درون آدم اتفاق می افتد ، هرچند تاثیرات آن در تصمیم گیری ها و مسیری که در واقعیت بیرونی انسان پیش میگیرد مشخص است . 

میخواهم بگویم اینکه ما انسان موفقی هستیم ، انسان هستیم ، انسان خوبی هستیم ، همه نسبی و با توجه به جامعه ما و انتظارات و معیار های معلوم نیست از کجا شکل گرفته ی ما معنا پیدا میکند . من اگر در 20سالگی بروم سر کاری ، مثلا لباس فروش شوم ، و در 30 سالگی در آمدم خوب باشد و از نظر مادی شرایطم عالی باشد ، انسان موفقی تلقی می شوم . اگر ازدواج کنم و بچه دار شوم ، در 70 سالگی انسانی به نظر می آیم که زندگی ایده آل و مناسبی داشته ، اما حقیقت این است که من صرفا به عنوان یک لباس فروش زنده بودم و جفت گیری و تولید مثل کردم . نه چیز بیشتری . میتوانستم نانوا باشم . میتوانستم راننده تاکسی یا کارمند بانک یا مهندس فلان شرکت باشم و در 10 زندگی آینده ام از تمام این مسیر ها این زنده بودن را تکرار کنم . اما همین حالا و در این دیدگاه ناظری که نسبت به زندگی دارم ، به نظرم هیچ کدام این مسیر ها شبیه مسیر موفقیت نیست . در همه شان هدف ها گم شده و آرمان ها کنار گذاشته شده اند تا اشخاص زنده بودن بهتری را تجربه کنند . این عجیب است . اما معمولی و قابل درک است . 

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • جمعه, ۶ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۳۴ ب.ظ
  • آیدین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی