استعمار گربه ای
پیش تر در مورد آزادی مرغی گفته بودم . این پست پست مشابهی اما در موضوع متفاوتی قرار است باشد .
گربه هایی که میبینید ، بچه گربه هایی هستند که چند وقتی است مهمان ها هستند . یعنی مهمان نیستند ، زندگیشان را همینجا آغاز کرده اند و احتمالا همین حوالی هم پایان می دهند .
پیش تر در مورد زندگی مرغ ها ، نوع آزادیشان حرف زدم ، زندگی مرغ ها نوعی مثال و استعاره از زندگی های دیگر بود ، این یکی هم همینطور است ، زندگی مرغ ها و گربه ها به راستی برای من اهمیتی ندارد آنچنان ، شاید همین 3 تا که عکسشان را میبینید برایم مهم باشند ، یا اگر گربه ای را ببینم که یک پایش میلنگد یا مورد آزار قرار گرفته تاثیر بگیرم از آن اما به صورت کلی ، همینجا که نشسته ام هیچ دغدغه ای در مورد زندگیشان ندارم ، به دنبال سر و سامان دادن بهشان نیستم نمیخواهم بروم حقشان را از طبیعتی که برایشان نابود کردیم بگیرم .
اما برویم سراغ اصل مطلب ، چند روز پیش داشتم فکر میکردم ، یعنی همینجور که نشسته بودم داشتم گربه را دستمالی میکردم و گاهی گاز میخواست بگیرد که من دستم را جا خالی میدادم ( جا خالی عجب لغت جالبی است ، جا خالی ) به این فکر میکردم که این محبت من ، ظلم به گربه هاست یا لطف ؟ برایشان غذایشان را آماده میگذارم ، جای خوابشان همیشه آماده بوده است ، در سرما و گرما برایشان همچیز محیا است ، به راستی این نوع از استعمار که من کردمشان طلم است یا لطف . منظورم این است که اینها بچه گربه هستند ، قرار نیست آلت دست انسان ها شوند ، این کار ها آن ها را با تمام به ظاهر محبتی که هست از روند رشد طبیعی شان دور می کند ، یعنی وقتی نیازی برای بدست آوردن غذا نباشد ، بدست آوردن غذا را یاد نمی گیرند ، وقتی نیازی برای جنگیدن سر جای خواب نباشد ، جنگیدن برای جای خواب را یاد نمی گیرند ، از یک طرف من دارم در ناز و نعمت بزرگشان میکنم و از طرفی دارم تمام ویژگی هایشان را به عنوان یک گربه ازشان میگیرم ، یعنی در نهایت تبدیلشان میکنم به موجوداتی که ناز می شوند میخوایند و غذا می خورند و من نمیدانم آیا اصلا این بد است ؟؟؟
بگذارید دوربین را کمی به طرف دیگری بچرخانیم ، پسر بچه ای را تصور کنید که از اول زندگی اش پدرش همیشه همراهش بوده ، غذا و جای خواب و کتاب و اسباب بازی و خلاصه همه چیز برایش همیشه محیا بوده . هرجا کم آورده است پدرش بوده است و اصلا نگذاشته پسر با مشکلات رو به رو شود تا حتی از دور ، فقط بشناسد مشکلات را ، حالا همه میدانیم پسر به چه چیزی تبدیل می شود به یک بچه ننه به اصطلاح که نمیتواند شلوار خودش را بالا بکشد ، تحت استعمار پدر .
دوباره برگردیم به گربه ها ، در مورد گربه ها اما نمیدانم ، یعنی سخت است تشخیص آن که برایشان کدام بهتر است . درست مثل مرغ ها ، اگر بهشان کمک نکنم زندگیشان تا آخر عمر سخت خواهد بود و در نهایت شاید بگوییم به سختی عادت میکنند ، اگر بهشان کمک کنم جلوی پدید آمدن ویژگی های ذاتیشان را میگیرم . مثلا ویژگی جنگجو بودن را ازشان گرفته ام ، نُنُر بارشان آورده ام و در مقابل گربه های دیگر حرفی برای گفتن ندارند . نمیتوانند گلیم خودشان را در نبود من از آب بکشند و اگر من نباشم سختی چند برابری را تجربه میکنند در عین حال تا زمانی که من باشم زندگیشان از تمام گربه های دیگر به ظاهر بهتر است ، یعنی یک زندگی بدون دغدغه و تلاش های سخت جانکاه که میتوانند به نوعی از آن لذت ببرند .
اگر بخواهیم به جنبه های منفی این استعمار بپردازیم میتوانیم بگوییم :
اول از همه گربه ها در مورد خودشان و این که چه کسی هستند چیزی یاد نمیگیرند . که اصلا سوال ! چرا باید یاد بگیرند اگر نیازی به یادگیری آن ندارند و اصلا چه چیزی تعیین کننده ی آن تعریف است . شاید آن تعریف خودش تعریف اشتباهی باشد که در اثر استعمار و توالی حاصل شده است . مثلا اول همه گربه ها زندگیشان خوب و خوش بود و سپس به این شکل در آمد و حالا این گربه ها زندگی اسیل خودشان را دارند تجربه میکنند !
دوم اینکه وقتی گربه ها را اینطور تحت استعمار بزرگ میکنی گربه ها بواسطه عدم شناخت توانایی هاشان و محیط اطراف دور نمیروند ، یعنی گربه هایی نیستند که از شعاع 50 متری خانه دور تر بروند و از چیز های دیگر لذت ببرند چون هیچوقت این نیاز برایشان پیش نیامده که بخواهند بروند و از طرفی اگر بروند نمیتوانند نیاز هایشان را در جای دیگر متناسب با آن عدم شکل گیری شخصیت رفع کنند . پس تمام طول عمرشان محدود می شود به همین چند متر فضا . که دو سوال پیش می آید . 1 . اصلا از حضور در این فضا میتوان برای همه عمر لذت برد . 2 . اصلا آیا جابه جا شدن در اصل لذت جایی دارد ، یعنی اینکه صرفا گربه ها از این خانه به خانه دیگری بروند نشانه ی خاصی از زندگی بهتر و رشد و نمو است ؟
این بین مسائل ریز و درشت دیگری هم هست که میتوان در جنبه های منفی آن ها را جای داد منتهی آن نکات اصلی همین ها هستند . یعنی چیزهایی که مستقیما با اصل همان استعمار سر و کار دارند .
با همه ی این حرف ها که زدیم اگر بخواهیم نگاه کلی و کوتاهی داشته باشیم باید بگوییم گربه ها از این استعمار بیشتر از آنکه رنج ببینند لذت می برند ، درست مثل مرغ ها شاید ، از طرفی اما من آزادی و شخصیت آن ها را تصاحب میکنم ، بدون اینکه خودشان بدانند و در عین لذت بردن از این ماجرا ، حالا اصلا آیا این مساله دیگر مهم است وقتی خودشان نمیدانند ؟؟؟ مثلا کدام یک از شما حاضر است تحت استعمار قرار بگیرد در صورتی که همه چیز از آن به بعد برایش مهیا و فراهم باشد و دیگر دغدغه ی رنج آوری را تجربه نکند ؟؟؟ خیلی از ما همین حالا هم تحت استعمار های کوچک و بزرگی هستیم که از وجود خیلی هاشان رنج میبینیم حتی .
- يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۳۲ ب.ظ
ما چی؟! تحت استعماریم صرفن با توهم اینکه دارن ازمون حمایت میکنن