نگارشی بر یک پیش نویس
مرکز مدیریت وبلاگ من پر است از پیش نویس هایی که هیچوقت منتشر نمی شوند ، دلایل متعددی هم دارد ، مثلا ممکن است وقت برای کامل کردن یک نوشته نداشته باشم و یا حین نوشتن آن اتفاق غیر منتظره ای افتاده باشد که مجبور شده باشم به صورت پیش نویس آن را ذخیره کنم . و بعدا که به سراغ آن رفته ام دیگر نتوانسته ام به آن نقطه نظر برسم ( نقطه نظر لغت بسیار خوبی است که به تازگی با مفهوم آن آشنا شده ام ) یا اینکه اصلا به کلی نظرم مخالف نظر خودم شده است و دیگر آن پیش نویس برایم معنایی ندارد . و یا گاها نمیتوانم متنی را به نتیجه دلخواه برسانم و توانایی نگارش آن را و نگارش آن چیزی که در ذهنم است را ندارم . مثل اینکه نتوانی حس نشستن روی آن سنگ بزرگ کنار رودخانه را در اواسط تابستان بنویسی . و از اینجور کاستی ها که باعث می شود یک متن به سر انجام نرسد و در انبار پیش نویس ها ذخیره شود .
راستش را بخواهید عنوان متن را که نگاه میکنم نمیدانم اصلا ترکیب درستی است یا نه . نگارشی بر یک پیش نویس را می گویم . نمیدانم . مهم هم نیست از نظر من همین که مفهوم منتقل شود دیگر صحیح و غلط نویسی معنایی ندارد .
برویم سراغ پیش نویسی که قرار بود در موردش بنویسم . اینکه میخواهم در موردش بنویسم مثل این است که بخواهی در مورد موضوعی نظر بدهی ، نظر دادن در مورد موضوعی خیلی راحت تر از انجام دادن آن موضوع است . مثلا من به فلان آدم میگویم تو در مونولوگ خوانی ات اینجایش را یک طوری خواندی . دیگر نمیروم خودم مونولوگ را بهتر بخوانم چون نمیتوانم و ویژگی نظر دادن و نقد کردن هم همین است که دیگر بازخواست نمی شوی و لزومی ندارد خودت بهترش را بلد باشی یا اصلا آنچه را که میگویی بلد باشی، ضمن اینکه اطلاعاتی را کم و بیش منتقل می کنی و مواردی را به چالش می کشی . در مورد این پیش نویس هم همین است . من نتوانستم خودش را به اتمام برسانم و حالا میخواهم در تلاش بعدی ام از این زاویه موضوع را بررسی کنم . که حتی شاید همین هم بشود یک پیش نویس دیگر اگر موفق نشوم .
داشتم در مورد حرکات جمعی که از آثار توالی است فکر می کردم . و می خواستم در مورد آن بنویسم . مثلا تفریحاتی که حاصل توالی است . مثلا جنگل و دریا می رویم برای تفریح و هر بار یک رفتار و یک الگو را تکرار می کنیم . گاهی اصلا خوش نمی گذرانیم و صرفا می خواهیم درست و از روی الگو رفتار کنیم . مثلا برویم جایی بنشینیم که به سرویس بهداشتی نزدیک تر است ! یا می رویم جایی می نشینیم که بتوانیم راحت تر برویم موقع رفتن . یک آینده نگری هوشمندانه که همه چیز را خراب می کند . هیچوقت فکر نمی کنیم در مورد اینکه ما 400 کیلومتر را طی کرده ایم . و درون یک اتاق نشسته ایم و داریم از باهم بودن لذت می بریم از سفرمان . و این لذت هیچ ربطی به مسافتی که طی شده است ندارد . فقط اینکه کسی نمیتواند برای خودش جایی برود و این چند روز ها یک جورهایی محکوم به باهم بودن هستید ممکن است اطمینان خاطری به شما بدهد که بتوانید سهم بیشتری را در تقابل "ترس از دست دادن" و "لذت بردن از وجود" به لذت اختصاص بدهید . و شما لذت متفاوتی را تجربه می کنید که همیشه میتوانستید تجربه کنید اگر فقط و فقط کمی متفاوت فکر می کردید .
مثلا مهمانی های خانوادگی را درون قالبی اسیر می کنیم که آنقدر تکرار و تکرار به وجود می آید که باعث می شود از مهمانی های خانوادگی خسته شویم و صرفا به صورت یک اجبار و یک وظیفه فامیلی آن را انجام دهیم . مثلا نمی شود در مهمانی خانوادگیمان عموی بزرگتر را بلند کنیم بگوییم برایمان پانتومیم کن ، جای عموی بزرگ جای خاصی از خانه ی هرکسی است که در طی سال ها تغییری نمی کند و وقتی مُرد می شود آخی اینجا همونجایی اِ که عمو همیشه می نشست . هیمنقدر خودمان را در توالی انجام رسومات و رفتار ها می اندازیم . مثلا هر سال را در قالب خاصی عزاداری میکنیم . عزاداری ای که هیچ نفسی ندارد و هیچ تاثیری نمی گذارد مگر در چهارچوبی که دارد انجام میگیرد و ما فکر میکنیم آن همان تاثیری است که باید باشد، اما نیست. گاهی اوقات برای چند لحظه بیدار می شویم . می گوییم چه کاری است که دارم می کنم . چرا هیچ حسی ندارم و چرا همه چیز برایم خسته کننده است . چون سعی داری آن را مطابق الگویی اجرا کنی که هیچ کجا نوشته نشده و آن الگو صرفا آن الگویی که تو با آن راحتی نیست . صرفا الگویی نشات گرفته از عرف و عادت و توالی است . مثلا چه کسی گفته است برای اینکه ببینی کسی داخل دستشویی هست یا نه خجالت گونه اهم و اوهوم بکنی و نروی خیلی آرام در بزنی و بپرسی کسی هست ؟؟ اما اگر از آن دسته باشی که هی اهم و اوهوم میکنی برایت سخت است بخواهی طور دیگری رفتار کنی و بعد از سالها می بینی پیر شده و بی اراده وقتی به توالت نزدیک می شوی اهم و اوهومت در می آید درست مثل پدر بزرگ ها .
مثلا نمی روی برای خودت پاستیل بخری مارشمالو بخری و پپسی بخری و بروی دور دور کنی و از با خودت بودن لذت ببری و به خودت فکر کنی . ترجیح می دهی در مورد دیگران فکر کنی . بروی با کسی پاستیل بخوری که شاید حتی خوش هم نمی گذرد . اینها که میگویم به معنی خودخواهی نیست . منظورم این است که وارد چرخه شده ای . وارد الگو شده ای . اگر کار هایی میکنی که به آن فکر نمیکنی و همه چیز دارد پیش می رود یعنی تبدیل به ماشین شده ای . طبق برنامه پیش می روی . حتی اگر کار هایی میکنی که به آن به ظاهر فکر میکنی باز هم نمیتواند به معنی این باشد که با اراده داری عمل می کنی . خیلی اوقات فکر میکنی تا به نزدیک ترین رفتار به عرف برسی . یعنی فکر میکنی چطور بتوانی شبیه همان ماشین ها رفتار کنی . خودت را هی رفته رفته تبدیل به ماشین می کنی . با خودت می گویی من متفاوت هستم با رفتاری متفاوت و خاص . اما اگر یک نفر هم هست که می تواند پیش بینی ات کند تو خیلی خیلی آدم نیستی . رفتار آدم گونه اینطور نیست که صرفا متفاوت باشی . هر متفاوتی صرفا شبیه دور و بری هایش نیست اما هزاران و میلیون ها مشابه دیگر در دور تر ها دارد . تفاوت به معنی این دور شدن نیست . اما جلوگیری از تصمیماتی که دلیلت برای انجامش صرفا آن توالی و توافق جمعی است . و فکر کردن طور دیگری در مورد آن و با استناد به اصول دیگری جز این توالی حتی در صورتی که همان تصمیم را بگیری شاید بتواند قدم خوبی باشد .
مثلا دلیلت برای ایستادن در صف نونوایی این نباشد که خب همه می ایستن . دلیلت رعایت عدالت باشد . هر دو نتیجه یکسانی دارد اما در دومی تو از اندیشه استفاده میکنی . میدانی اگر اتفاقی در صف بیوفتد خودت را چگونه کنترل کنی و چگونه با آن مواجه شوی . اگر دلیلت برای کاری این باشد که همه آن را میکنند . رفتارت در زمان آشوب ، می شود تقلید دیگری از کاری که همه می کنند و نه کار درست و بهتری که تو میتوانستی بکنی اگر دلیل و ریشه اصلی را می دانستی .
- سه شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۲:۳۶ ب.ظ
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.