یک هفته یک ماه یک سال
درسته دیر شده و کسی هم یادش مونده بوده باشه تا حالا از یادش رفته که نه تیر نوشتم؛ یادم باشه بعدا بیام از ارتباطات اجتماعی و از این چیزا که نداشتم بگم. درسته دیر شده ولی اومدم. اونم در حالی که این زخم چرکیتر هم شده. مثل ورق زدن خاطرات آدمی چند تا خاطره رو میخوام بگم.
. رفته بودم استخر دختری اومدی و گفت دانشجوی فلان رشته نیستی؟ گفتم عه چرا هستم شما؟ گفت هم دانشگاهی و همکلاسیت بودم. گفتم عه؟ بعد به طریقی صمیمیتر شدیم و یک جایی به شوخی بهش گفتم از این چهار سال گذشته لیسانس بگی از بچهها قد انگشتای دو دست اسم نمیتونم بگم و خندیدیم. ولی واقعیت همینه.
.. اونروز یکی از دوستانی که پارسال با هم خوب بودیم تا جایی که یکهو من درگیر استرس کنکور و ترم آخر و فلان شدم و بیچاره هی پم میداد اما من یا مجالی برای جواب دادن بهش رو نداشتم یا حوصلهش رو یا یادم میرفت جواب بدم دوباره بهم پیام داد، سعی کردم دوباره مهربون و صمیمی جوابش رو بدم اما یکدفعه متوجه شدم به جز اسمش چیز دیگهای ازش تو ذهنم نیست. فکر کنم خودشم متوجه این نکته شد و دیگه پیگیر نشد.
میخواستم بیشتر از این بگم ولی ادامه نمیدم. متاسفانه من دیگه آشنای کسی نیستم، دیگه دوست کسی نیستم و خیلی به ندرت از همصحبتی با آدما لذت میبرم. اخیرا آدمی که معاشرت باهاش حالمو خوب میکرد هم سعی میکنم فراموش کنم چون احساس کردم نمیخواد دوستم باشه یا دوستش داشته باشم. مامان میگه از بس برای بقیه نقش بازی کردی محبت رو تشخیص نمیدی. نمیفهمی دوستت دارن یا دارن فیلم بازی میکنن مدام سرگردانی. راست میگه.
این روزها بیشتری احساس تعلق رو به یک جزیره خالی از سکنه دارم که نمیدونم کجاست ولی فکر کردن بهش حالم رو بهتر میکنه. کاش جایی توری داشتند با عنوان یک هفته سکوت محض یا چمیدونم یک ماه یک سال سکوت و سکون. قبلنترها اعتکاف میرفتم که روزهی سکوت بگیرم یک بار متوجه شدم توی اون سه روز بیشتر مشغول معاشرت و همجواری با بقیهام تا روزهای عادی زندگیم و دیگه نرفتم.
پ.ن: الان پستهای آیدین رو میخوندم احساس میکنم این وسط نوشتههام مث کک و مک رو صورت بازیگر مورد علاقهت ه.
- يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۴۵ ق.ظ