عجب لذت های از دست رونده ای
برای اینکه زیاد وقت ندارم ( و این خبر خوبی است برای خوانندگان این وبلاگ از آن جهت که کمتر هم طبعا در ادامه مینویسم . ) همینجوری یک چیزی برای عنوان انتخاب کردم . پس خیلی به آن وابسته نشوید که اگر در نیمه راه دیدید پای همراهیتان را برای موضوع این پست در ادامه ندارد از من گله نکنید . که البته قبلا هم گفته ام که مهم هم نیست برایم . من آدم رُکی هستم .
مامان یک جور شکلات های جدید خریده که کلا تابحال من یک بار از آنها خورده بودم چون خارجی هستند و البته خیلی طور خاصی نه اینکه باشند اما در نوع خودشان سبک متفاوتی هستند و شکلاتی هم نیستند . شیری هستند فک کنم . یک چیزهایی بین پاستیل و مارشمالو و شکلات . خلاصه من بعد از چند دقیقه نگاه کردن بهشان از آنجا که تعدادشان کمتر از 50 60 عدد است گفتم اینها حیف است دم دست باشد . بروم و یکجایی قایمشان کنم تا سرعت محروم شدن از نعمت حضورشان در زندگی ام پایین تر بیاید . و همه این افکار که در سن 23 سالگی به ذهن من رسید . من را به این فکر دوباره وا داشت که من چه لذت های دیگری را اینگونه فدا کرده ام . چون میدانستم . قایم کردن این شکلات ها و دو روز خانه نبودن مساوی است با فراموشیشان و ظاهر شدنشان در یک مهمانی خانوادگی که بعید است این لشکر بی دفاع خوشمزه ی 50 60 نفره به سلامت از آن جان سالم به در ببرند . مانند تمام قایم کردن های دیگری که برای یک لذت واهی صورت گرفته بود پیش از این . مانند قایم کردن بستنی ها ته فریزر که روزها بعد وقتی از کلاس آمدم با پوسته های خالیشان مواجه شدم . مانند قایم کردن آن ناپلئونی ها در بالاترین قسمت کابینت ها که بعد ها منجر به یک فاجعه زیست محیطی شد . مانند آن سری که شلوار نویی که خریده بودم را به مثابه ی یک سوگلی در کشوی دیگری گذاشتم و آن قدر گذشت که دیگر من بزرگ اما سوگلی در همان اندازه مانده بود . و مانند تمامی لذت هایی که فدا شدند . فدای محافظه کاری هایم و فدای ترس از دست دادنشان . ( لازم است که اشاره کنم این عبارت ها نیازمند تعمیم هایی است که خودتان میتوانید به زندگیتان و دیگر چیزهای مهم تر از ناپلئونی و بستنی چوبی بزنید ؟ )
تصمیم سختی است . منتظر یک فرصت مناسب بودن و یا ریسک کردن و استفاده حدکثری در لحظه . گاهی اینگونه است که یا میتوانید یک بستنی لیوانی را دو نفره بخورید . یا انقدر برای اینکه همه ش سهم خودتان شود صبر کنید که شانس کسب سهم 50% مسلم آن را هم از دست بدهید .
گاهی طور دیگری است . میخواهید حالا حالا ها وجودش را احساس کنید . یک چیزهایی را قایم میکنید که اگر قایم نباشند ممکن است از دستشان بدهید . و نمیدانید وقتی قایمشان کردید همان موقع میتواند زمان از دست دادنشان باشد.
گاهی هم تماشا میکنید . این تماشا کردن خیلی بد است . یکبار یک دسر بود که خیلی خوشرنگ و خوش چهره بود . در نمایشگاه گل . یکجور هایی نمیتوانستی خودت را قانع کنی تا ریختش را برای چشیدنش بهم بریزی . یعنی یکجورهایی همان حالت را دوست داشتی . همان نگاه کردنش و بو کردنش برایت کافی بود . از طرفی میترسیدی که واقعا طعمش به اندازه چهره اش خوب نباشد و هم ظاهر و هم باطن را از دست رفته ببینی . این خیلی وقت ها پیش می آید . همین دختری که رشته اش روانشناسی است یکی از همین حالت هاست . تا وقتی نمیدانستم چه کند ذهن و بدرفتار است همیشه از حضورش لذت می بردم .
من آدم احساساتی نیستم . ولی یادم می آید چند باری برای اینکه چیزی را از دست ندهم ، آن را نه ، حسّم را قایم کردم . و نتیجه مانند همیشه . یک فاجعه دیگر بود .
واقعا آدم نمیداند یک شکلاتی که اصلا معلوم نیست چه چیزی است با حضورش میتواند چه افکاری را بوجود بیآورد .
- چهارشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۱۴ ب.ظ