A P H E L I O N

پرده دوم نمایش

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۵۸ ق.ظ

   نویسنده پرونده جنایی که می‌خوندم نوشته بود «اگر زندگی هم به مثابه تئاتر از چند پرده تشکیل شده بود، به هنگام این اتفاق (یک اتفاق رندوم در داستان پرونده) پرده‌ها انداخته می‌شد و صحنه تمام می‌شد و می‌رفت که آماده پرده دوم شود.» و گمان می‌کنم اروین یالوم بود که در مورد اضطراب مرگ از دانشجویانی مثال میاورد که نوشتن پایان‌نامه رو به تاخیر می‌اندازن چون براشون تداعی کننده تمام شدن یک بخش از زندگی که بهش عادت کرده بودند هست و این احتمالا یادآور تجربه مرگ خواهد بود.

حالا آیدین درگیر سربازی و من درگیر نوشتن پایان‌نامه‌ام، می‌خوام این همزمانی رو نوعی افتادن پرده تلقی کنم. اما خب از اینها که بگذریم زندگی یکنواخت می‌گذره، هر سال و هر اتفاق به نظر آدم نقطه عطف میاد؛ شاید برای همینه که زندگی که صحنه یکتای هنرمندی ماست پرده نداره چون لابد دم به دقیقه قرار بوده پرده رو بندازیم و بگیم شنبه ساعت هشت این پرده رو بالا می‌زنم ترکیبی می‌چینم که هیچ طراح صحنه‌ای ندیده و دقیقا همون بشه، طرحی که هیچ طراح صحنه‌ای ندیده و بخواد هم نمی‌تونه ببینه. ایمیل پیشنهادی پروپوزال رو بعد سیزده روز تاخیر سپردم دست تایمر گوگل تا به دست استادم برسونه، تمام سیزده روز گذشته به علاوه یک ماه ده اسفند تا ده فروردین رو فکر می‌کردم فردا هشت صبح بیدار می‌شم و دو تا مقاله جدید می‌خونم و نوت ورمی‌دارم، ده صفجه کتاب ترجمه می‌کنم. که خب نکردم. اخیرا مقاله‌ای از استنفورد می‌خوندم دوست عزیزمون اظهار داشتند که این پشت هم اندازی در امور گاها از ذوق و شوق مضاعف برای اتفاقاتی که منتظرشیم هم می‌تونه پیش بیاد؛ مثل همین گره خوردن پروپوزال نوشتن من با تغییر شهر و شروع شغل تمام وقت.

اگزیستانسیالیست‌ها از چهار ترس بنیادی نام می‌برند: مرگ، آزادی، انزوا و بی‌معنایی که به اتفاق هر چهارتاشون منو دچار اضطراب تو این موقعیت کردند، به همین جهت به همراه اون ذوق و شوق وافر نمی‌تونم پیش برم و مدام سد ذهنی می‌سازم یا دنبالشم که بسازم. حالا ایمیل پیش‌نویس رو فرستادم، استاد مشاور از دانشگاهی که قصد دارم اونجا مصاحبه بدم رو پیدا کردم و چندتایی موسسه و ردیف شغلی رو تو یادداشت‌هام نوشتم. پرده در حال جمع شدنه، و من دارم از روزگاری خداحافظی می‌کنم که پشت ترس‌هام پنهان می‌شدم و انتخاب اولم انفعال بود. آذری‌های ایران (که ما باشیم) ضرب‌المثلی دارند که با ترجمه تحت‌الفظی اینگونه می‌شه روایتش کرد «کسی که ماهی می‌خواد کونش رو روی یخ هم می‌ذاره» به این ترتیب این از اون ماهی که می‌خوام و این از یخی که قراره روش بشینم و اضطراب ناشی از ترس بی‌معنایی رو می‌خوام خنثی کنم. مونده مرگ. آزادی. انزوا.

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۵۸ ق.ظ
  • لونا

نظرات  (۱)

چه خوب گفتی.

مخصوصا ارجاع‌ات به یالوم راجع به پایان‌نامه. دقیقا در همان حالت‌ام.

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی