گُریز
گُریز خیلی واژه جالبی است. مخصوص آن زمان هایی است که چیزها حل شدنی و یا شکست دادنی نیستند و گریز زدن تنها راه است.
قبل تر گفته بودم برای صحبت کردن در مورد یک اتفاق یا موضوع نیاز دارم تا از لحاظ زمانی از آن موضوع فاصله بگیرم تا بتوانم با منطق و عدالت بیشتری در موردش بنویسم، بعدتر از آن گفتم که سیر و تعدد اتفاقات و موضوعات نمیگذارد به این فاصله دست پیدا کنم و جلوی نوشتنم را میگیرد. این سیر به روال قبلی اش برنگشت. هنوز هم با سرعت وحشتناکی اتفاقات عجیب و ناخوشآیند رخ میدهند و مجال را از آدم میگیرند. این بین به خودم شک کردم. که شاید دامنه دغدغهمندی و تاثیرپذیری من بیشتر شده است و حالا وسعت بیشتری از دغدغه ها را اهمیت میدهم. اما نه اینطور نیست، حقیقتا حتی فکر میکنم این دامنه را تنگ تر هم کرده ام.
این موضوعات حل ناشدنی و مهم که تیتر اصلی افکار میشوند اجازه رسیدگی به باقی امور را سخت میدهند.
به این فکر کردم که چطور میشود با وجود این موضوعات امور دیگر را معطل نگذاشت، رمز موفقیت همین است خب. اخیرا با یکی از دوستانم که یک بچه دارد و همسر ندارد و درآمد کمی دارد صحبت میکردم. دیدم کمتر فهمیدن را انتخاب کرده است برای پیشبرد زندگی. سطح دغدغههایش را اندازه خانه خودش کوچک کرده است و از هر دغدغه خارجی دیگری گُریز میزند. کاری که در حال حاضر در حال انجام آن است کار هیجان انگیزی است اما نمیتواند این هیجان را تجربه کند چون تجربه این هیجان به معنی توجه و اهمیت دادن به چیزهایی خارج از آن محدوده ای است که برای خودش در نظر گرفته است. یکطورهایی گفته است نه خوبی های فهم و آگاهی را میخواهم و نه بدی هایش را.
با خودم گفتم پس گریز میتواند راه حل باشد. با موضوعاتی رو به رو هستم که حل نمیشوند. نه من میتوانم حل کنمشان نه جامعه نه زمان نه پول. تصمیم به گریز زدن تصمیم سختی است، در محل کارم این تصمیم را گرفتم و همه چیز آسان تر شد. نه به معنای کم کاری ، صرفا به معنای فعالیت در یک محدوده امن و کوچک و بی توجهی به اتفاقات خارج از محدوده. البته با سرت توی کار خودت بودن تفاوت دارد.
اتفاقات خارج از محدوده زندگی ام مثل اتفاقات آبان و هواپیما و قتل دختر نوجوان هستند. در واقع خارج نیستند، هر لحظه از زندگی میتوانید تاثیر آنها را روی کوچکترین جزئیات زندگی شخصی خودتان ببینید. قبل تر گفته بودم که استفاده نکردن از پل عابر پیاده چطور می تواند روی یک اختلاص تاثیر بگذارد.
در مرحله ای هستم که احتمالا ناچار به انتخاب گُریز باشم. در مورد خیلی از مسائل راه حلی به فکرم نمیرسد و افکار بن بست معمولا اگر کنار گذاشته نشوند منتهی به افسردگی و نا امیدی خواهند شد. شاید دلیل فراموشی زودهنگام اتفاقات ناهنجار توسط جامعه هم همین باشد. دلیل کم اهمیت شدن اتفاقات ناگوار هم میتواند یک گُریز دست جمعی باشد. اما این گُریز چه اندازه و تا به کجا ادامه خواهد داشت را نمیدانم.
- پنجشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۳۰ ب.ظ
بنظر درست نمیاد. گریز موقتی برا بازیابی روحیه شاید خوب باشه ولی یه راهکار کلی نیس که جواب بده. همونطور که خودتم نوشتی شاید اینم یه دلیل فراموش کار بودن مردم ماس. گریز از سانچی هواپیمارو رقم میزنه و گریز از هواپیما فلان چیز رو و همین روال ادامه داره. اگه قرار به گریز باشه تا ابد زیر چکمه دیکتاتور له میشیم. فقط یه راه مونده، مقابله