خوب بودن عیب است
احتمالا تا به حال با این کانسپت برخورد کرده باشید که به کسی بگویند یکی از بدی هات رو بگو و بگه من زیادی مهربونم.
مسخره و غیرواقعی به نظر میآید اما احتمالا غلط نیست، میخواهم در این مطلب به بررسی این مشکل بنشینم.
برای اینکه مفهوم کلی که میخواهم در موردش صحبت کنم دستمان بیآید با چند مثال شروع میکنم.
برای پسرها، یکی از توصیه هایی که قبل از ورود به دوران سربازی میشود این است که نگو چیزی بلدی! از خودت چیزی نشان نده! اگر گفتند کی رانندگی بلد است نگو بلدی. اگر گفتند کی حساب کتاب بلد است نگو بلدی. اگر گفتند کی هرچیزی بلد است نگو بلدی. دلیلش ساده است، کسانی که بلدند کسانی هستند که کارها را انجام میدهند و کسانی که بلد نیستند کسانی هستند که راحتتر دوران خدمتشان را میگذرانند.
زمانی که در شرکت یا سازمانی فعالیت میکنی، زیاد خوب بودن برای خودت و همکارانت بد است، چون خوب بودن باعث میشود کارهای بیشتری به تو سپرده شود و از طرفی خوب بودن تو توقع مدیران را از همکارانت هم بالا خواهد برد. در اداره کمتر کسی است که دوست داشته باشد یک همکار خیلی خوب و توانمند داشته باشد.
در دانشگاه خیلی خوب بودن مشابه همان اداره است با این تفاوت که اینبار اساتید از تو چیزهای بیشتری خواهند خواست، ترجمهها و مقالات و پروژهها.
در روابط خیلی خوب بودن از دو جنبه میتواند بد باشد، خیلی خوب بودن در تو ایجاد توقع از دیگران کند و دیگران نتوانند این توقع را برآورده کنند، و خیلی خوب بودن تو مایه استفاده دیگران از تو شود.
مطمئنا با مثالهای بالا حساب کار دستمان آمده که خوب بودن چطور میتواند عیب باشد. اما واقعا خوب بودن عیب است یا نحوه تعامل ما با این خوب بودن آن را معیوب میکند ؟ من فکر میکنم همه موافق این باشند که این نحوه تعامل ماست که خوب بودن را عیبدار میکند. اما چرا اینطور است ؟
به نظر عدم رعایت حد اصلیترین عامل در شکلگیری این پیامدها میآید. انسانها در رعایت نکردن حد واقعا پیشگام هستند. ما حتی در بهرهگیری از منابع طبیعی نیز بی حد عمل میکنیم. درحقیقت حالا که به اینجا رسیدیم فکر میکنم حد چیزی است که ما کلا کمتر متوجه آن هستیم و معمولا زمانی از حد باخبر میشویم که طرف مقابل از حد خودش عبور کرده باشد.
جالب است که تا به حال به این اندازه به حد و نقش آن فکر نکرده بودم.
شناخت این حد و کنترل آن ظاهرا نقش مهمی در تعامل انسانها باهم دارد. ما معمولا با کسانی حد ما را میدانند راحتتر هستیم و با کسانی که بدون ملاحظه از حد ما عبور میکنند برخورد سختتری داریم.
اینجا اما مشکلی پیش آمده است، مانند همیشه انسانها به بدترین شکل و با بدترین راهحل سراغ حل موضوع آمدند، انسانها روی حدود فرضی باهم تعامل میکنند، من حد خودم را کمتر از چیزی که هست نشان میدهم، طرف مقابل میداند حد من بیشتر از این است و سعی میکند حد بیشتری از من طلب کند، و ما در آخر سر یک حد فرضی به توافق میرسیم. اینجا اگر شما در ابتدا حد واقعی خودتان را گفته باشید قطعا در آینده طرف مقابل از حد شما عبور خواهد کرد.
یک جورهایی آدم را یاد قیمت دادن و تخفیف گرفتن میاندازد.
در این حالت خب طبیعی است که ما دیگر روی حدود واقعی خودمان راندمانی را ارائه نمیدهیم. عدهای گشاد و تنبل که به حدشان خراش هم نیوفتاده و عدهای هم عصبی و ناراحت که از حدشان گذشته است.
درست مثل تخفیف گرفتن، وقتی تخفیف وجود دارد همه ما ضرر میکنیم، فقط کسی که تحفیف بیشتری میگیرد ضرر کمتری میکند. اما باز هم دارد ضرر میکند ولی این حس را ندارد. جالب است.
در نهایت فکر میکنم حد مسالهای نیست که جامعه حالا بخواهد درموردش کاری کند. حد رابطه نزدیکی با دو پارامتر درک و اعتماد دارد،به نظر من سطح ما در تعیین و مراقبت از این حدود هیچوقت نمیتواند بالاتر از سطحی باشد که درک و اعتماد در جامعه دارند. ( اگر دقت کنید حالا که همه مردم درگیر کرونا ( یا هر موضوع مشترک دیگری )هستند نسبت بهم دارای اعتماد و درک نسبی بیشتری هستند و این باعث میشود جامعه صمیمی تری داشته باشیم. اما موقت و نسبی است. )
- دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰۱:۴۰ ب.ظ
پست غمی رو میخوندم. اونجا که میگه «مگه جلسه خواستگاریه که اهداف فرد رو از رابطهش بپرسم؟» خیلی گرفته شدم. حقیقتِ روابطِ ما همینه. خیلی از روابطی که شاید رنگِ دوستی رو هم به خودشون بگیرن، بهاندازۀ یه جلسۀ خواستگاری مهم گرفته نمیشن. ادعای من این نیست که باید همینقدر مهم باشن. روحیاتِ متفاوتِ آدمها و عدم قطعیت از آیندهای که با فرد خواهیم داشت و چقدر بهش نزدیک خواهیم شد، نمیتونه به همۀ ما اجازه بده که اینقدر رک و راحت درمورد حد رابطه و اهدافمون صحبت کنیم... پیچیدگی روابط انسانی اونقدر زیاده که به قولِ خودت در دنیایِ فرضها با هم آشنا میشیم. همچنین باید امیدوار باشیم که تو این گیرودار، جایی سوءتفاهمی نشه و نهایتاً به یک مرز مشترک فرضی برسیم.
میدونی، بنظر من نوشتن یک راهِ مهم برای شناختن حدِ خودمون و دیگرانه. قدرتِ مکتوب کردن احساساتمون نسبت به یک انسان، فیلم، کتاب و شناخت سیرِ رشدِ این احساس، ما رو از خودمون بسیار آگاه میکنه. دقتنظر به تفکراتمون درمورد دوست، مدرسه، دانشگاه، سیاست و ...، باعث میشه بدونیم واقعاً چی میخوایم و وقتی بدونیم خودمون چی هستیم و چی میخوایم، بهتر به روابطمون با بقیه شکل میدیم.
درکنار این، نوشتن (برای دیگران، مثل وبلاگ) باعث میشه سایرین هم تاحدودی حد و حدود ما رو بدونن. همۀ وبلاگها یک محتوا ندارن اما اکثر اونها از افکار و احساسات روزمره الهام میگیرن و صحبت میکنن. اکثر اونها خودشون رو ابراز میکنن و اگر بهاندازۀ کافی توجه کنیم، از هر نوشتار چیزهای جدیدی درمورد نویسنده یاد میگیریم.
بیشتر نوشتن واقعاً میتونه ما رو نجات بده. همونطوری که بیشتر خوندن و بیشتر دیدن. نهایتاً این فرد و جامعۀ خودآگاهه که حد و حدود خودش رو آسونتر تعیین و عرضه میکنه...