A P H E L I O N

همسایه ی ما با یک لامپ به بهشت میرود !

دوشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۵ ب.ظ

از در حیاط که خارج بشوی چند قدم کوچه رو میری پایین تا به کوچه فرعی برسی , کوچه فرعی دوتا راه خیلی نازک و تنگ داره به کوچه های بالایی , البته استفاده ی اصلی اونها برای کانال آب هست ( همون جوب دیگه ) واسه ی همین هم وقتی یک طرفش بایستید یه مسیر تقریبا 20 متری میبینید با قطری که شاید با ارفاق بشه گفت 1 متر و چند سانت که بخش اعظمی از این قطر رو کانال آب تشکیل داده و از یکطرف اون برای رفت و آمد استفاده میشه , و خب همین 20 و چند متر نقش یکی از اساسی ترین محور های رفت و آمد و ترانزیت کالا رو در محله ی ما ایفا میکنه . البته مثل هر دوتای دیگه ای این دو تا مسیر ( که خب چون ما خودمون میگیم کوچه تنگه الانم از این به بعد میگم کوچه تنگه , شاید حتی کوچه تنگه بله عروس فلانه بله و این داستانا هم از روی این نیمچه کوچه باشه ) هم شرایط یکسانی ندارن ,  در حقیقت کوچه تنگه دومی به نسبت ایمن تر و گشادتره , ولی خب مثل همیشه و مثل هر دوتای دیگه ای کوچه تنگه اولی که مسیر پر رفت و آمد تر و مهم تری هست رو میشه در زمره خطرناک ترین راه های مواصلاتی منطقه قرار داد . 


کوچه تنگه در طول عمر چند ده ساله خود , روز ها مهربان و بخشنده بوده اما شب ها تبدیل به یک میدان مبارزه و رینگ خونین میشده , در حقیقت همزمان با تاریک شدن هوا و به دلیل نبودن هیچ منبع نورانی کوچه تنگه دیگر یک کوچه تنگه معمولی نبود و چالشی بزرگ برای کسانی بود که یا باید این 20 متر را با تمام ریسک ها و خطر هایش طی میکردند یا به طول مسیر خود کیلومتر ها اضافه میکردند , و همین ریسک پذیری خیلی از ماها باعث بروز حوادثی اعم از خیس شدن و غرق شدن در جوی آب  , سرگیجه و حالت تهوع ( دلیلش رو من خودم هم نفهمیدم ولی میشدند )  و زخمی شدن دست و پا و افتادن انواع وسایل درون جوی آب می شد . 


اما در یک شب سرد پاییزی اتفاقی افتاد که کسی فکرش را هم نمیکرد و تمام ساکنین محله را برای مدتی طولانی تحت تاثیر قرار داد . در یک شب سرد پاییزی زمانی که برای صرفه جویی چند دقیقه ای در زمان و کوتاه تر کردن مسیر با پاهایی لرزان به سمت کوچه تنگه قدم بر میداشتم ناگهان با نور سفیدی که از درون آن به کوچه ساتع میشد عرق سرد بر پیشانی ام نشست و قدم هایم کند تر و کند تر شد , باور کردنش برای هر کسی سخت بود , مگر میشود , با هر زحمتی بود خود را به سر کوچه تنگه رساندم , صحنه ای که میدیدم غیر قابل باور بود , یک لامپ نورانی وسط کوچه تنگه بود که تمام مسیر را مانند الهه ای بر فراز آسمان روشن کرد بود , چگونه و از کجا آمده بود را نمیدانستم تنها چیزی که آن لحظه روی بُرد افکارم نشسته بود این بود که کار هرکس که هست دمش گرم . 


آن شب گذشت , چند روز بعد دیگر همه میدانستیم که آن لامپ را آقای همسایه با کمک پسرش نصب کرده . بعد از تاریکی هوا که لامپ روشن میشد و مردم از کوچه تنگه با آرامش بیشتری عبور میکردند خودم چند باری شنیدم که زیر لب میگفتند خدا خودش و پدرش را بیامرزد . 


فکر میکنم اگر آقای همسایه چند سال دیگر آن لامپ را روشن نگه دارد و بدهی هایش را هم بدهد دیگر مشکلی برای ورود به بهشت نخواهد داشت . 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • دوشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۵ ب.ظ
  • آیدین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی