A P H E L I O N

۱ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

چندی پیش با دوستی بر سر مسائلی از دست مسائل روز سخنی گفتیم . هرچند نتیجه نه آن بود که بنده میخواستم، و نه آن شد که ایشان در طلبش بود. اما در رفت و آمد همین واژه هایی که هر کدام بیان می کردیم بوی افکارمان و آنچه با آن در ذهن خود سر می کردیم به مشام می رسید. 

 

این نمی شود که هر بار بتوان از جمله دیگر هیچ امیدی نیست استفاده نمود. این جمله برای یکبار استفاده و آن هم برای زمانی که واقعا دیگر هیچ امیدی نیست کاربرد دارد و اینکه بارها به ذهنمان می آید که میتوانیم از این جمله استفاده کنیم یا به این معنی است که هرگز در تشخیص امید موفق نبوده ایم و یا اتفاقی بدتر در حال رخ دادن است. 

چند سالی می شود که اساسا هر عملی انجامش چیزی چز عبث نمی نماید. از همین رو نهلیسم درونم رشدی بی سابقه را تجربه می نماید. هرچند در ظاهر خوش‌آیند نمی نماید اما در بطن آن فروغی از نهایتش به سمتم می آید. او ایستاده آغوش خود را به سمت من، و من نیز به سمت او با آغوشی باز می دوم. در این بین چیزی است که آن را کم می فهمم، رضایتم از کدام جنس است ؟ 

 

درست زمانی که از معنا دادن به چیزها دست می کشم همه چیزها معنایشان را میابند. دلم می‌خواهد یک پست سبک، موضوعی پوچ، کمی سطحی و بدون ملاحظه بنویسم. منظورم این است که شاید می توانسم به جای این بیل ها که به ته افکارم می زنم چند قاشق از همان رو بردارم و مزه ش هم بهتر و تازه تر می بود.