A P H E L I O N

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

چند روز پیش ، موقع رانندگی ، یک پیرزن و پیرمرد از خیابان میخواستند رد بشوند ، بعد از اینکه من ایستادم ، که در آن موقعیت حق تقدم اصلا با آنها بود و من لطفی نکردم در حقیقت ، جفتشان ضمن رد شدن از خیابان با احترام خاصی از من تشکر کردند . 


این اتفاق باعث روشن شدن یک رشته افکار در من شد در همان لحظه ، به این شکل که : 

اگر رد می شدند و اینجور محترمانه تشکر نمی کردند آیا من ناراحت می شدم ؟

حالا که رد شدند و تشکر کردند حس خوبی در من ایجاد شده ؟ 

این رفتار محترمانه و تشکر را توقع داشتم ؟؟  

و ... 


در نتیجه وارد اتاقی از اتفاقات شدم ، به شکلی که در این اتاق چندین نمایشگر وجود داشت مثل آن صحنه آخر ماتریکس ، که در هر نمایشگر هم یک نوع از حالتی که میتوانست رقم بخورد در حال نمایش بود . 

اگر من توقع احترام داشتم و آنها متناسب با حقی که داشتند از خودشان عکس العملی نشان نمیدادند ( یعنی خب حق تقدم با آنها بود و نیازی به تشکر نبود ) بعد از اینکه رد می شدند و تشکر نمی کردند در من احتمالا یک حس تاریک بوجود می آمد از جنس نفرت یا هر چیزی . 


اگر من توقع احترام را نداشتم و آنها در کنار حقی که با آنها بود تشکر می کردند ( اتفاقی که در داستان اصلی رخ داد ) در من یک حس روشن و خوب بوجود می آمد از جنس محبت . 


اگر من توقع احترام داشتم و آنها در کنار حقی که داشتند تشکر می کردند ، در من احساس خاصی ایجاد نمی شد . 


اگر توقعی نداشتم و احترام هم نمی گذاشتند باز هم اتفاقی نمی افتاد . 


حالا این وسط حالت های دیگر هم هست مثل اینکه آیا من این حق تقدم را میفهمم یا نه . که با این حالت ها کاری نداریم چون ترکیب و قاعده را بهم میزند فعلا . 


میخواهم بگویم با توجه به فرمول های بالا ، میتوانیم بفهمیم که بردن در توقع نداشتن است ! درست مثل اکثر مواقع دیگر . 

اما اینجا توقع نداشتن تفاوت کوچکی دارد با باقی جا ها و آن هم این است که توقع نداشتن امری است در گرو بدیهی ندانستن احترام ، احترام از شکل عدم ضرورتش . 


یعنی چی . یعنی احترام به این شکل در حالی که حقوق افراد مشخص است جنبه ای اختیاری دارد ، پیرمرد اگر تشکر نمی کرد و احترام هم از خودش نشان نمیداد مرتکب بی احترامی نشده بود و صرفا در قالب شرایط و حقوقی که دارد رفتار کرده بود . اما حالا اگر من احترام را امری بدیهی بدانم و ضروری ، و عدمش را بی احترامی تصور کنم ، هر جا که احترامی نباشد دچار این توهم بی احترامی می شوم . 


مثلا من میخواهم از تاکسی پیاده بشوم ، در حالی که وسط نشسته ام خب شخص کناری طبیعتا پیاده می شود تا من پیاده شوم ، حالا این اتفاق می تواند در حالی رخ دهد که من بگویم میشه لطفا پیاده شید من پیاده شم ، و شخص کناری بگوید خواهش می کنم حتما چرا که نه . و یا می تواند اینطور باشد که من به شخص کناری بگویم میشه پیاده شید من پیاده شم و شخص کناری بدون توجه پیاده شود و من هم پیاده شوم بدون اینکه کانورسیشن و کانتکتی صورت بگیرد در قالبی که احترام و نوع دوستی را منتقل کند . 


در حالی که من احترام را بدیهی و لازم بدانم ، در حالت دوم کینه وار با خودم مرور می کنم چه آدم بی تربیت و نا محترمی ، در حالی که اون شخص واقعا مرتکب اشتباه یا بی احترامی نسبت به من نشده س . 


حالا این بونوس اضافه ی احترام گذاشتن در شرایطی که احترام ضروری نیست را در نظر بگیرید و بگذارید کنار تمام مواقعی که انتظار و توقع احترام دارید ، در حالی که در قالب قوانین تعریف شده طرفین وظایف خودشون رو دارن انجام میدن . میبینید با حذف این توقع و این تصور که احترام بدیهی و لازم است چه میزان در خلق و خو و عمق احساسات شما تغییر از نوع مثبت صورت می گیرد . 


حالا همین عنصر احترام را به عناصر دیگه ای مثل تعارف و لطف و از خودگذشتگی و ... تعمیم بدهید . 

مدت ها پیش در بی ادبی اول بحثی را باز کردم با این محتوا که محدوده ادب اصلا چیست و بی ادبی و با ادبی چه تعاریفی دارند و چه چیز هایی را در بر می گیرند . 


اخیرا و بعد از یک پست وبلاگی دوباره این موضوع برایم مطرح شد ، از این لحاظ مطرح شد که مسائلی را حل شده فرض می کردم که بواقع هضمشان از چیزی که به نظرم می رسید انگار سخت تر بوده است . 


در قسمت اول در مورد دو بخش "بد رفتاری" و "بد دهانی" حرف زدم ، و فکر می کنم به طور کلی میتوانیم ادب را در این دو بخش تفسیر کنیم ( از نظر ارائه ادب ) .


قبل از این گفتم که جمع تصمیم میگیرد که محدوده ادب تا کجاست ، چه چیز هایی بی ادبی شمرده می شود و و چه چیز هایی نه . مثلا با دوستتان بروید رستوران ، هرکسی دُنگ خودش را بدهد هیچ تقاطعی با بی ادبی ندارد ، ولی همینکار را با نامزد یا شریک کاری تان انجام دهید می تواند بی ادبی شمرده شود . 


حالا در کنار این مثال ساده و بدیهی ، مثال های دیگری وجود دارد که مخالفان و موافقانی دارد ، , و عمده این مثال ها آن هایی هستند که در ساده ترین شکل قضاوت مربوط به اندام و جوارح جنسی انسان ها می شود ، منظور از ساده ترین شکل قضاوت این است که در این مورد بخصوص معمولا افراد می توانند تشخیص بدهند در کدام جبهه قرار دارند و این قضاوت انقدر ساده و بدیهی برایشان به نظر می آید که عمرا بتوان جنگ را با صلح پایان داد . 


با اینکه در قسمت اول با منطقی که به نظر ساده می آمد سعی کردم این مفهوم را منتقل کنم که صرف استفاده از کلمات رکیک از جمله کلماتی که حاوی امور جنسی هستند بی ادبی میتواند نباشد ، اما عده ای بر این باور هستند که نه ، در هر شرایط و هر حالتی استفاده از این المان ها مشمول بی ادبی است . به همین دلیل در این بخش می خواهم کمی بیشتر وارد این قسمت بخصوص و شاید بارز ترین و شناخته ترین عنصر بی ادبی بشوم . 


نکته : توجه کنید که تلاش این متن در راستای اثبات نفی بی ادبی در استفاده از کلمات رکیک نیست ، بلکه تلاشش برمیگردد به نابود کردن منطق ارسطویی اِ 0 و 1 در این مورد . 


بگذارید ابتدا بررسی کنیم که اصلا در حالت بی ادبی اش ، چرا استفاده از کلمات رکیک بی ادبی است ؟ و این بی ادبی اصلا چه اهمیتی دارد ؟ ( شاید شگفت زده شوید اما من هم معتقدم در اکثر موارد استفاده از کلمات رکیک چیزی جز بی ادبی نیست ! ) 

خب قاعدتا اینطور نیست که بخوایم حالا در دو خط بنیان و ریشه ادب و لزوم وجود آن را بررسی کنیم ، اما به نظر مهمترین کاربرد ادب که لزوم آن را ضروری می کند رفتار و مکالمه ( ارتباط ) در چهارچوبی امن و مشخص با افراد است . که قطعا مهم است و خب بدیهی ، استفاده از کلمات رکیک ( مشمئز کننده ) و رفتار های نا متعارف خب چیزهایی هستند که این شرایط امن رو به خطر میندازه و طبیعتا ادب اینجا تعریف میشه برای اینکه ما بتونیم روابط سالم و مفیدی بدون اینکه خارج از چهارچوب محتوای رابطه بخوایم اذیت بشیم باهم داشته باشیم . 

یعنی چی ؟ یعنی اگر من با شخصی در مورد مثلا اجرای یک طرح مهندسی دارم بحث می کنم ، لازم نیست بشنوم که میگه "ک*کش ها جای میلگرد 1و نیم 2و نیم گرفتن" . یا وقتی سر معامله یک ملک میخوام از مالک تخفیف بگیرم قرار نیست بگه "ک*ر توش این 2 تومن هم نده" . 


حالا ، نه اون "ک*کش" و نه اون "ک*ر" صرف لغاتی که هستند و معانی ای که دارن بی ادبانه حساب نمیان ( عجیبه نه ؟ :| ) بلکه به این دلیل بی ادبانه حساب میان که نماینده ی وجود بی احترامی نسبت به من در اون مکالمات هستند ، و نه اشتباه نکنید و نگید خب همین دیگه چرا نشانه بی احترامین چون بدن دیگه ؟؟ نه ! نشانه بی احترامی هستند چون شرایط حضور در اون مکالمه رو ندارن ، این در حالی اِ که اگه من با دوستم برم رستوران و بگم من پول نیاوردم ، دوستم می تونه بگه "ک*رم تو وجودت من حساب می کنم" و اینجا دیگه اصلا نشانه بی احترامی و بی ادبی نیست و فقط یه مکالمه عادی و در قالب آداب دوستانه ای هست که بین من و دوست صمیمیم برقرار هست . ( و خطاب به پست وبلاگی که اول متن اشاره کردم ، در اینجا دوستم نه منحرف جنسی ، نه بچه ، نه متجاوز و نه چیز دیگه هست و صرفا دوستی اِ که داره با دوستش مکالمه انجام میده جالبه نه ؟ ) 

حالا ، اگر توجه کنید یک مساله ریزی این وسط هست ، اگر دوست من جای اون عبارت بگه "بمیری لامصب بشین من حساب می کنم" دیگه به نظر هیچکس بی ادبانه نیست ! شگفت انگیزه ! و نه تنها بی ادبانه نیست بلکه بانمک هم هست ، در حالی که اگه من رو بکنه من نمیمیرم ولی اینجا رسما داره بهم میگه بمیرم !!!! 


نکته همینجاست ! وقتی از ساده ترین شکل قضاوت حرف زدیم ماجرا اینجا بروز پیدا می کنه ، ما در مورد بمیری الهی برداشت محتوای صرف رو نداریم ، و براش در شرایط مختلف برداشت های مختلفی قائلیم که میتونن با نمک ، تهدید آمیز ، شوخی ، نفرین و ... باشن . اما بخشی از ما ( اشاره به گروهی که اول متن گفتم ) در مورد بعضی از عبارات این استثنا در قضاوت و برداشت رو قائل می شن و وارد همون منطق ارسطویی می کننش ، که اگر میگه "ک*رم تو وجودت" این عبارت در هر حالتی بچگانه و زشت و رکیک و بی ادبانه حساب میشه ! 


اینجا برمیگردیم به همون توافقات جمعی ، یعنی در این مورد چیزی که مشخصه اینه که جمع روی اینکه برداشتش از بمیری الهی "بمیری الهی" نباشه توافق داره و کسی که این حرف رو میزنه به عنوان یه سایکوپت و جامعه گریز و قائل نمیبینه ، اما این جمع در مورد "ک*رم تو وجودت" اونقدر پراکنده و کم تعداد میشه که این واقعیت که این عبارت هم میتونه مشمول اون قضاوت بشه و گوینده صرفا یک منحرف جنسی متجاوز نباشه دیگه نادیده گرفته میشه .  



خب این بخش به نظرم کافیه ، اما بخش مهمتر این ماجرا هنوز مونده و اون همون عواملی هست که باعث میشه جمع برای بمیری الهی به توافق برسه اما در مورد ک*رم تو وجودت دو دل باشه . 

این عوامل هم معمولا برمیگردن به ریشه مسائل ، شکل اون مسائل ، پتانسیل اون مسائل در امور مختلف ، پیامد های طبیعی سازی اون مسائل ، شعور جامعه ، هوش افراد و .... 


و در بخش آخر بالاخره احتمالا به این می رسیم که چرا باید با ادب باشیم !