A P H E L I O N

یادگاران مرگ

شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۴:۱۱ ق.ظ

یادمه چند ماه پیش که فقط صحبت عوض کردن خونه بود ، من با خودم چند تا قرار گذاشتم برای بعد از خونه ی نو رفتن تا اینکه یه روز که لیست " کارهایی که بعد از رفتن به خونه ی نو باس انجام بدم " رو نگاه کردم متوجه شدم این حجم تغییرات دیگه انقلاب درونی و خودشکوفایی هم جوابشُ نمیده . کلا باید جمع کنم برم خانواده یه لونائه دیگه  به فرزندی قبول کنن . در واقع برای تغییرات همیشه دنبال مبدا مکانیم انگار . البته خیلیا شاید هنوز درگیر مبدا تاریخی و شنبه و اول ماه بعد و سال نویی و از ترم دیگه باشن . من حتی نصف شب هم اگه که از خواب میپرم و میرم دشّوری و تو آینه با خودم جلسه مشاوره ای میزارم به نتیجه که برسم دیگه اجراشُ واگذار نمیکنم حتی به صبح فردا بلکه از همون موقع تو خوابم پیگیرش میشم :دی 

بله داشتم میگفتم ، خونه ی نو حتی پتانسیل تبدیل شدن به انقلاب و تغییر حکومتم داره . شخصا فکر میکنم امام خمینی هر بار که تبعیدش میکردن اینور اونور بعد جا گیر شدن تو خونه ی نو با خودش میگفته به به تغییر کردن چه خوبه ، پاشیم بریم رژیم مملکتُ عوض کنیم . پاشیم بریم . 

البته بعضی ها طاقت تغییر و انقلاب رو ندارن و زود جا میزنن . مثلا همین تلویزیون قبلی ما ! تا دید ما درگیر کارهای خونه ایم سکته زد و مرد . یهویی . یعنی حتی سکته قلبیم نه که چارتا رگه ی سیاه بیوفته رو صفحه یا صداش خش پیدا کنه ، تو یه بعد از ظهر پاییزی بعد دیدن مختارنامه که خاموشش کردیم بعدش دیگه روشن نشد که نشد ، همونجا به دیدار حق شتافت . یه شتافتنی که تو این هاگیر واگیر چقد خرج بزاره رو دستمون بابت خریدن یه تلویزیون دیگه .

از پروسه ی خریدن تلویزیون جدید بگذریم که فعلا حوصله ندارم خوب غیبت مغازه ای که ازش خریدیمُ بکنم و حق مطلب ادا نمیشه . بالاخره تلویزیون جدیده نصب شد و افتتاح شد و شبکه ی آزمایشی اچ دی رو نگرفتُ و جونم براتون بگه یه هفته ای میشه مختار ندیدم :( همین که اگه بگی نه میمیرم ، عکساتُ میشینم , یکی یکی میبینم :(

خلاصه گذشت تا امروز که وسط جابجا کردن کارتون های خالی و جمع کردن روزنامه برگشتم به داداشم گفتم ، حیفه بابا این با این کیفیت یو اچ دیه این فقط آی فیلم نگاه کنیم , برم کابل HDMI بیارم فیلم ببینیم ؟ خلاصه بعد یه ساعت تونستیم کابلُ وصل کنیم و همون اول چون برادر جان نظری نداشت من هم هری پاتر باز کردم . خلاصه که من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم و تا چار بعد از ظهر میخ فیلم هری پاتر و دثلی هَلووز1 بودم. سایر قسمت های سری فیلمش بودم . نه که مجموعه کتاباشُ تا حالا چهار بار نخونده باشم , نه که خود همین فیلمُ هفت بار کامل ندیده باشم بازم خب میترسیدم این دفعه هشتمی اینا تو وزارت خونه گیر بیوفتن یا حداقل بشه یجاییش بلاتریکسُ کشت !

من اصلا شبیه اون دسته از هری پاتر بازای قفلی نیستم که نصف عمرمُ درگیرش باشم . من ازون دسته شونم که سه چهارم شونزده سالگی به بعدم و بعد کتاب هری پاتر و محفل ققنوس به این فکر کردم نکنه سیریوس نمرده باشه ؟ خدا نکنه بمیره و هزار بارم خودم کنار اون سالن افتادم و مردم . 

هری پاتر خوبه . در موردش بیشتر حرفی ندارم که بزنم . من میتونم بارها و بارها سری کتاب ها و فیلماشُ ببینم و باز هم احساس کنم که دلم میخوادش .


1 یادگاران مرگ . البته اینطور ترجمه روان شد وگرنه یادگاران مرگبار اصلشه . و در هر صورت کیه که دثلی هلووز رو به یادگاران مرگ ترجیح بده .

harry potter

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۴:۱۱ ق.ظ
  • لونا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی